اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

من ؟ همسر شهید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

قصد داشتند بیایند برای خاستگاری...

من شرایط ازدواج را نداشتم برای همین هی بهانه می آوردم

نمیخواستم وقتشان را بگیرم و آخرش هم نه بگویم

اصرار اصرار اصرار

حجت را تمام کردم گفتم جواب من احتمالا نه باشد اگر آمدند و ناامید برگشتند به خاطر اصرار خودشان است...

آقای پسر زمانی را تعیین کرده بودند

من ایشان را ندیده بودم حتی نمیدانستم چه شغلی دارند وخیلی چیز های دیگر(مدافع حرم بودنشان سری بود)...

گفته بودند مذهبی است و مقید(بر خلاف خانواده اش) ...

اما جدا از نداشتن شرایط ازدواج در آن زمان برای من فقط مذهبی بودن ملاک نیست شاید یک نفر انسان بسیار خوبی باشد ولی برای هم همسران مناسبی نباشیم

باید تحلیل شود و بررسی...

هیچ وقت آن خاستگاری محقق نشد

اما من به تعریف های دیگران راجع به خوب بودنش ایمان آوردم

جوانی که در اوج جوانی جانش را در کف دست بگذارد و برود و به ندای عقیله بنی هاشم لبیک گوید یقینا آسمانی است

او در این دنیا اگر ازدواج نکرد اکنون شاید در سرای باقی حورالعین ها صف بسته باشند برای نیم نگاهش:))

ممکن بود من الان به عنوان همسر شهید با شما سخن بگویم و خاطراتم را کتابی کنم و...

خب فرزندانم این هم از خاطره ای دیگر که برایتان نقل کردم

خدا وکیلی کی به اندازه من خاطره داره؟هنوز خیلی هاشم نقل نکردم:))

فکر کنم باز دارم در پست گذاری بی جنبه میشم

۲۲:۴۹

هم زیستی مسالمت آمیز

بسم الله الرحمن الرحیم

 این پست را برادران نخوانند بهتر است ، از خاطراتم برای خواهران نوشته ام:)


۰۰:۰۰

جیب خالی و پز عالی

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس زنونس بدرد آقایون نمیخوره


۰۰:۱۲

اعتماد به پنت هاوس

بسم الله الرحمن الرحیم

بنده کلاس خیاطی نرفتم ولی یه سارافون و یه دامن با روش های من درآوردی دوختم

پریروزم پارچه پیراهنی مردانه که در خانه بود را برای خودمان مبدل به مانتو کردیم

دوختن این مانتو همانا بوجود آمدن اعتماد به سقف همانا البته از سقف ترقی کردم به پنت هاوس رسیدم

امروز صبح کله سحر بیدار شدم ماشین رو برداشتم برای اولین بار که برم یه جای به شدت شلوغ که از مغازه مورد نظر که پارچه هایش را به قیمت مناسب میدهد پارچه بخرم.

بماند که وقتی به اون منطقه رسیدم داشت اشکم در میومد و انقدر که پامو رو کلاج و ترمز گذاشته بودم زانوم داشت میترکید دوساعت فقط دنبال جای پارک میگشتم آخرشم محبور شدم خیییلی دور از اون مغازه پارک کنم.پارچه رو که خریدم اومدم دنده عقب بیام یه لحظه عطسه ام گرفت تقققق خوردم به یه ماشین دست و پام لرزید و دنیا دور سرم چرخید .پیاده شدم دیدم هیچکی نیست و در عقب ماشین یه ذره رفته بود داخل(اینجا بود که حس کسانی رو که میزنن و در میرن رو درک کردم).هرچقدر منتظر موندم کسی نیومد.گوشیمم هی زنگ میخورد  و یه نفر منتظرم بود برم دنبالش.تصمیم گرفتم شمارمو بنویسم و بزارم زیر شیشه پاک کن یه طومار نوشتم و رفتم.

این اعتماد به نفس آخر کار دستم میده یادمه یه روز بلافاصله بعد ازاینکه گواهی نامه گرفته بودم ماشین برداشتم رفتم بیرون یه جای تنگ بود که در یه اتوبوسم باز بود من تخمین زدم رد میشم اما رد نشدم و در اتوبوسو داغون کردم داشتم سکته میکردم اصلا از ماشین پیاده نشدم.راننده دید من دارم سکته میکنم اشاره کرد اشکالی نداره برو

عاقا چرا زنگ نمیزنه؟۵ ساعت گذشته ها؟

از وقتی این اتفاق افتاد سرم درد میکنه قلبم تند تند میزنه اصلا حالم خوب نیست

فرداس که بیان دستگیرم کنن.ای خداااااا

شماره پلاکشو برداشتم به نظرتون ازاین طریق میتونم پیداشون کنم؟

۱۸:۱۲

دختر شجاع

بسم الله الرحمن الرحیم

یه گروه تلگرامی به غیر از گروه کلاسمون داشتیم که یکی ازاستادا هم عضو بودن برای سوال و ابهامی اگر باشه...

امتحان استاد مربوطه رو دادیم که به شدت سوال ها نا مانوس بود برای همه

بعد تو گروه یکی از بچه ها اومد و گفت: امتحان رو گند زدم ؛ البته من مودبانه اش رو نوشتم:))) 

بعد شروع کرد به استاد تیکه انداختن، مثلا : عجب عقده ای بوده که همچین سوالایی آورده به اینم میگن استاد؟؟؟حیف اسم استاد واسه همچین آدمایی

من که دیدم داره همچین چیزایی میگه یه جیغ کشیدم رفتم پی ویش که عزیز من مگر نمیدونی استاد تو این گروه هست؟بدبخت شدی بدو برو ماسمالیش کن

گویا چهل نفر دیگه هم همزمان با من رفته بودن پی ویش

اونم جواب همه مونو تو گروه گذاشت که لطفا اینقدر به پی وی من مراجعه نکنین خودم میدونم استاد هستن...تییییش

فکر کنم استاد انداختش...

ولی عجب جرات و سر نترسی داشت دمش گرم و سرش پر می باد

*عاقا یه سوال همه پسرا تو سن ۱۶ سالگی عشق مو هستند.آسید علی ما از خواب که پامیشه صورتشو نشسته اول موهاشو درست میکنه.موهای کنار سرش کوتاهه وسط سرش بلند هی مدیر مدرسه شون گیر میده میره نیم سانت کوتاه میکنه تا هفته بعد که نیم سانته بلند بشه و گیر بعدی...هر چی هم پدر گرامی میگن برو قشنگ کوتاه کن فایده نداره

۱۳:۱۸

دزدِ بامعرفت

بسم الله الرحمن الرحیم

خانوادگی با چندتا ماشین رفته بودیم موج های خروشان،قبل از رفتن پدرجان گفتن کیفاتونو بزارین صندوق عقب،ماهم اطاعت امر نمودیم

همه طلاهامونو جمع کرده بودیم تو یه پلاستیک گفتم بدین من بزارم تو کیفم تا خواستم بزارم خاله جان گفتن نه بده من تحویل میدم به امانات...

خوش و خرم رفتیم و خیلی هم خوش گذشت 

وقتی برگشتیم دیدیم آقایون اومدن بیرون وهمه هم دارن به من نگاه میکنن

تا رسیدیم خان دایی فرمودند:تو کیفت چیزی داشتی؟گفتم نه چیز خاصی نبود فقط گوشی و وسایل شخصی

رک و راست گفت:دزدیدند

پدرجان بلافاصله گفتند:اصلا نگران نباش یه گوشی خیلی خوب برات میگیرم

منم با یه آرامش خاصی گفتم:باشه اشکالی نداره

بعد از پنج دقیقه یهو نشستم و زدم به سرم و شروع کردم به گریه

ابر بهاری بودم ، همه مبهوت این کار من که چی شد؟

_من:عکسام ، گوشیم پرعکسه بدبخت شدم چه خاکی تو سرم بریزم واااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااا

گفتند حالا یه زنگ به گوشیت بزنیم ببینیم چی میشه

_من:اون جواب نمیده خل که نیست هم بدزده هم جواب بده؟؟وااااااااااااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااااا

زنگ زدند ودر کمال ناباوری جواب داد

پدر:سلام شما چرا گوشی دخترمو دزدیدید؟

دزد:سلام دزدیدم دیگه

پدر:آخه بی معرفت تو گوشی پرعکسه درسته عکس های دخترما پیش تو باشه؟

دزد:خب باشه بیاین فلان جا کیفو میزارم بردارید

پدر:باشه ممنون

پدر به همراه یکی از دایی ها رفتند

آقا دزد با معرفت کیف رو به همراه مموری گذاشته بودند

دوباره زنگ زدیم بهش که آقا دزد بامعرفت گوشیو پس ندادی ها؟

اونم گفت دیگه یه چیزی هم ما کاسب شیم و قطع کرد و دیگه جواب نداد

ماهم ناراحت شدیم که بی خدافظی قطع کرد زنگ  زدیم پلیس اومد وقتی برای پلیس تعریف کردیم از خنده داشت پرپر میشد میگفت تو عمرم همچین دزد با معرفتی ندیدم


۲۲:۳۵

کنترل محسوس

بسم الله الرحمن الرحیم

یعنی دم خدا گرم قربونش بشم جوری منو هدایت وکنترل میکنه که تو کفش میمونم، همه جا واسم یه به پا میزاره

*مثلا با مامان جون رفتیم خرید دست رو هر مانتویی میزارم یه عیبی واسش پیدا میکنن

_نه این تنگه

_نه این آستیناش کوتاهه

_نه این دکمه هاش ازهم دوره و...

یا یه تار مو بیاد بیرون سریع اشاره میکنند که بپوشون

یا بعضی وقتا که خیلی شلوغ پلوغه مامان جون میگن قشنگ رو بگیر منم میگم آخه با این چادرای مدل دار چه جوری رو بگیرم؟؟؟

واسه خودشون اینقدر حساس نیستن که رو من حساسن!

*خان دایی کلا آدم غیرتمندی هستن ولی نمیدونم چرا این ویژگی شو ، رو با حجاب ترین خواهرزاده اعمال میکنن

یه بار خانوادگی میخواستیم بریم کوه قرار شد همگی بیان جای خونه مامان بزرگ ازاونجا با هم بریم،منکه رسیدم هنوز هیچکس نیومده بود نرفتم داخل دم در منتظر بودم که یکهو دیدم خان دایی باشتاب عجیبی دارن میان سمتم با خودم گفتم الهییییی دلش برام تنگ شده ، خیلی عجله داره ، لبخند به لب بودم دستمو آوردم جلو که دست بدم  ابروهاشو بهم کشید و گفت بدو بدو برو خونه نمیبینی چقدر شلوغه همه دارن نگات میکنن...

یکی از دوستاشم که اومده بود خاستگاری نزدیک بود منهدمش کنه...

*یه رفیق دارم به نام سحر مانتویی هست موهاشم تا وسط سرش بیرونه...وقتی که دانشگاه میرفتم و خوابگاه بودم قبل بیرون رفتن منو یه چکی میکرد بعد میرفتیم بیرون،بیرون هم که بودیم و من واسه یه کاری چادرو رها میکردم و جلوش باز میشد با یه حالت دعوا و کاملا جدی:حواست کجاست بگیر جلو چادرتو ، ای بابا من ازدست تو چیکار کنم؟کلا دستتو بیرون نیار از زیر چادر

_آروم بخند

_آروم صحبت کن و...

بچه ها گاهی که سحر نبود و میخواستیم بریم بیرون میگفتند سحرتایید کرده؟

                                                       ***

خدایا سپاس به خاطر فرستاده هات سپاس بخاطر آفرینش این موجودات سپاس به خاطر کنترل محسوس:))


۰۹:۴۹

بوی خوش تقلبی

بسم الله الرحمن الرحیم

در راستای پست قبلی که از بوی خوش صحبت به میون اومد گفتیم یه خاطره ای براتون تعریف کنیم

شنیدین میگن در حرم حضرت اباعبدالله گاهی بوی سیبی منتشر میشه که فقط خواص اون بو رو میفهمند؟

عاقا ما رفته بودیم حرم حبیب هی بو میکشیدیم ببینیم بلاخره جز خواص هستیم یانه؟

دیدیم عی بابا مثل اینکه نه بینی ما کلا کیپه ما را در استشمام بو یاری نمیکند...

یه بار وسط دعاو مناجات یه حال عرفانی خفنی به ما دست داد در همین حال بودم که یه بوی خوبی به مشامم رسید چشام قلبی قلبی شد و خواستم بی هوش بشم گفتم بزار قبل بیهوشی یه سوالی بپرسم ببینم بقیه هم میفهمند این بو رو یا نه؟

از خانوم سمت راست:شما هم این بو رو میفهمید؟

-آره یه بوی خوبی میاد

از خانوم سمت چپ:بوی خوشی استشمام نمیکنید؟

-چرا

از خانوم جلویی و پشت سرهم پرسیدم همه بوی خوشو میفهمیدند

عَکِّهِیییی...

که یکهو به خودم آمدم و با کف دست به پیشانی زدم و گفتم آخه تو رو چی به این صوبتا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بوی سیب؟؟؟اونم تو؟؟؟

بوی سیبو حرم حبیبو حسین غریبو کرببلا روزیتان

۰۰:۰۰

وااااای آمپول

بسم الله الرحمن الرحیم

یه خواهشی دارم که آقایون نخونن چیز خاصی اصلا نیست برا همون رمز نداره ولی راضی نیستم آقایون بخونند.

۰۹:۴۳

این مکان البزاز؟!

بسم الله الرحمن الرحیم
مشرف شده بودیم عتبات...
خواستیم بریم واسه فک وفامیل سوغاتی بگیریم،گفتم بزارید من آدرس پارچه فروشی هاشونو میپرسم...کودک عرب درونم اومدو گفت این همه تو دوران مدرسه عربی خوندی یه جا ازش استفاده کن...
رفتیم کنار یه آقا گفتم این مکان البَزّاز؟
یه نیگا به من کرد با قیافه تعجب هیچی نگفت رفت
گفتم عژب آدمیه خب بگو نمیدونم
نفر دوم این مکان البزاز؟
اینم سرشو یه تکونی داد و رفت
نفر سوم هم به همین طریق 
با خودم گفتم اینا خنگن یا خودشونو زدن به خنگی(که بعد زبونمو گاز گرفتم گفتم بی ادب نباش اولا که خودت خنگی که نمیتونی عربی حرف بزنی دوما شاید یه چیزی هست که تو نمیدونی)
گفتم بزارین برم از مغازه دار ها بپرسم اونا ساکن اینجان میدونن لابد
من:این مکان البزاز؟
فروشنده:ها؟
من:بزاز اخوی بزاز
فروشنده:ها؟
دیدم نه مثل اینکه نمیفهمه چادرم رو به دستم گرفتم و با چشم اشاره کردم و گفتم ایییی بابا پارچه فروشی هاتون کجان؟کچل شدیم یه آدرس خواستیما
فروشنده:آها قماش
بعدم آدرسو با کروکی دقیق داد
یعنی یه بار خواستیم از اندک معلوماتمون استفاده کنیم که اینطوری خورد تو برجکمون
نمیدونم چرا بزاز تو دایره لغاتشون نبود ازهمون اول باید مثل بچه آدم فارسی میگفتم
بعدا نوشت:راستی من هی فرت و فرت قالب عوض میکنم براتون سوال پیش نیومده چمه؟از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون بنده کلا تنوع رو دوست دارم خونه رو هم یسره دکوراسیونش رو تا جایی زورم برسه تغییر میدم این وبلاگ که دیگه سهله...


۲۲:۴۲

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan