اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

دلِ رسوای من

بسم الله الرحمن الرحیم

دل،دلِ رسوای من

سر،سرِ شیدای من

لب،لب عشق مجنون 

شب،شب لیلای من

دل من کجا دلبری تو ؟؟؟

سرمن کجا سروری تو؟؟؟

اینجاب لوسِ لوسان نمیدونم چرا انقده لوسم!

مداحی گوش کنم برا بابا گریه میکنم ملودی گوش کنم گریه میکنم یکی بگه یاعلی گریم میگیره عید غدیر که دیگه انقد گریه میکنم دچار کمبود آب بدن میشم

نهج البلاغه میخونم گریه میکنم حدیث ازبابا میخونم گریه میکنم و الی ماشاالله...

یکی نیست بگه دختره ی لوس اینقد اشک دم مشک نباش اگه بخوای بدرد بابا بخوری اول باید بتونی یه خورده احساساتت رو کنترل کنی اگه یه نفر به بابا چیزی رو نسبت داد یا توهین کرد نشینی زار زار گریه کنی...قشنگ حرفتو بزنی...یکم آدم باش دیگه...

عید غدیر مولودی داشتیم خونمون ،منم کلی دم و دستگاه مالونده بودم به صورتم همینکه خانوم مولودی خون اسم بابا رو آورد مگه دیگه اختیارم دست خودم بود اشک میمومد منتها اشک سیاه دیگه هیچی شده بودم عینهو زامبی:)

یه بارم تو خوابگاه میلاد بابا جشن مولودی داشتیم من انقد کل کشیده بودم و دست زده بودم جون برام نمونده بود ولی خیلی کیف داد یکم از احساساتم تخلیه شد:)))

الان هم همچین حسی دارم ولی کجا تخلیش کنم؟:(

یک مقدار هم این احساساتم توسط دیگران سرکوب شده میترسم بلاخره بترکم

میلاد بابا علی جانمون مبارک

                                                  ***

ای که ناز صدای تسبیحت

درخرابات جان ما مانده

من کیم تا فدای تو باشم ؟ جان عالم فدای سلمانت...

بابی انت و امی یا ابتاه...

باباجان بلاخره میاد اون روز که دخترِ خوبی بشم دخترِ بدرد بخوری بشم

 

پ.ن:معتکفین جای من جامونده ی بی لیاقت رو لطفا خالی کنن...

           


دریافت

 

۰۹:۲۰

چیز مهمی نیست :(

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰:۱۹

دلبسته یاران خراسانی خویشم۲

بسم الله الرحمن الرحیم

در خانه امام حتی جای سوزن انداختن هم نبود.بحث داغ داغ بود.

امام یک طرف و بقیه در طرف دیگر.

در اوج بحث ها ناگهان بانگ اذان برخاست.

_وقت نماز است سوال هایتان باشد برای بعد از نماز.

مرد مسیحی اصرار کرد:

_نرو جواب هایم را گرفته ام تنها چند سوال کوچک مانده تا ایمان بیاورم.

امام اما با همان آرامش همیشگی به محراب نماز رفت و با خدای خود مشغول راز و نیاز شد.

مرد که این عقیده استوار را دید بی درنگ ایمان آورد و از مدافعان پروپاقرص اسلام و اهل بیت شد.

عیون اخبارالرضا ج ۱ ص72

 

مریض آمده اما شفا نمی‌خواهد 

قسم به جان شما جز شما نمی‌خواهد

 برای پیش تو بودن بهانه‌ای کافی‌ست

 بهشت لطف کریمان بها نمی‌خواهد

 دلیل ناله‌ی من یک نگاه محبوب است 

وگرنه درد غلامان دوا نمی‌خواهد

 فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم: 

مگر که شاه خراسان گدا نمی‌خواهد؟ 

 دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت

 نماز در حَرَمت «اهدنا» نمی‌خواهد

 همین قدر که غباری بر آستان باشد رواست

 حاجت عاشق، دعا نمی‌خواهد

 تو آشنای خدایی، کدام رهگذری

 در این جهان غریب آشنا نمی‌خواهد؟

 ببین به گوشه‌ی صحنت پناه آوردم 

مگر کبوتر آواره جا نمی‌خواهد؟

 به حکم آنکه «علیک الرفیق ثم طریق» 

دلم بدون رضا (ع) کربلا نمی‌خواهد 

 خدا مرا به طواف تو مبتلا کرده‌ست

 طواف کعبه بخواهم، خدا نمی‌خواهد

سلطان دلم چشمتان روشن ...

میلاد خورشید کاظمین مبارک...


۱۰:۵۶

عنوان نمینویسم که عصبانی نشین

بسم الله الرحمن الرحیم

من باز سوال دارم (آیکون شرمندگی و خجالت و اینا)

آخه جز شما کسی رو ندارم که سوالای اینچنینی رو بپرسم 

از بابت سوال های عوامانمم عذر میخوام

چرا در بیشتر دعاها و توصیه ها و...مخاطب آقایونن؟

چرا همیشه کلی نیست؟که شامل هردو جنس بشه؟

مثلا در ذکر سجده آخر توصیه شده:

  «یا خیر المسوولین و یا خیر المعطین، الرزقنی و ارزق عیالی من فضلک فاِّنک ذوالفضل العظیم»

بعد از ویرگول میفرماید از فضلت من و عیالم را روزی کن!

خب ما که خانومیم چی؟

باید بگیم ارزقنی وارزق زوجی من فضلک؟؟

خب چرا ما تغییر بدیم؟بعد این تغییر اشکالی نداره؟

یا در دعای ماه رجب بعد از نمازها قسمت آخر میفرماید حرم شیبتی علی النار(محاسنم را برآتش حرام نما)

وگفته شده موقع گفتن این فراز آخر محاسن رو بگیرین...

خب این وسط تکلیف ما چیه؟اصلا چرا اینجوری گفته شده و مارو درنظر نگرفتن؟؟

یا در یکی دیگر از اعمال ماه رجب نمازی است دو رکعتی که هرشب باید بخونیم که در آخر ماه میشه شصت رکعت.آخه ما میتونیم شصت رکعت بخونیم؟؟؟

یا در چله ها یک خانوم مثلا میتونه چله نماز شب یا ختم قرآن یا ...بگیره؟؟؟

خیلی جاهای دیگم به این موضوع برخودم ولی الان همینا یادم بود




۱۹:۳۱

پی نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم

به علت دلایل غیر قابل ذکر از گذاشتن متن اصلی معذوریم.

این پست فقط پی نوشت دارد.

پی نوشت: دلم میخواد وقتی میرم بیرون یه قاشق با خودم ببرم چشای بعضی هارو از کاسه درآرم...

بعدا نوشت:شب رغبت هاست چه رغبتی بهتر از خواست ظهور یوسف گمگشته ی مان...

اللهم عجل لولیک الفرج


۱۶:۳۶

چالش آینده من

بسم الله الرحمن الرحیم

به دعوت فرشته ی روی زمین عزیزم؛

برشی کوتاهی از آینده ام ان شاالله

طولانیست حق میدهم نخوانید


واییی کلی کار دارم باید گلدون ها رو آب بدم همه جارو مرتب کنم به همه سر بزنم و خدافظی کنم برم حرم یه شبانه روز برای عرض ارادت و تشکر و خداحافظی و واسطه گری...

نمیدونم چرا هرسال به این ایام که میرسم اصلا خسته نمیشم مهربونتر میشم و صبور تر...

شب قبل از خواب از همسرجان نهایت تشکر رو میکنم که اجازه میده من و کوچولوی درونم بریم یه کشور دیگه...

خودش به علت شغلش نمیتونه بیاد و میگفت باشه سال دیگه باهم میریم سه نفری ولی وقتی سیل اشک های بی امانم رو میبینه وقتی اصرارهای پی در پی و دستی که مدام میبوسم و میگم خواهش میکنم قسمت میدم به جدم بزار برم قول میدم مواظب خودم  و بچمون باشم بزار سرباز امام زمان قبل از دنیایی شدن پر بشه از عطر حسین...نزار حسرت به دل بمونم.

خیلی مقاومت میکنه اما شکست میخوره.

مادر و پدرم به شدت مخالفن مخصوصا با شرایط جسمی که دارم اما میدونن حریف من نمیشن.

از طرف کاروان خادم اربعین با من تماس میگیرن شیرجه میزنم روی گوشی :

_ جانم.سلام

+سلام سادات جان پس فردا حرکته.ساعت ۱۵ بعدازظهر از حرم حرکت میکنیم

-وایییییی راست میگی فاطمه جانم یعنی من بیدارم؟به آرزوم رسیدم؟

+ آره عزیزم این رویا نیست.فقط مطمئنی از اومدن

-از مطمئن صددرجه اونور تر دارم ذوق مرگ میشم.خدافظی عزیزم که کلی کار دارم

+از دست تو.خدافظ .

اول چشامو میبندم الحمدلله رب العالمین.رو میکنم سمت حرم لبخندی عمیق به همراه چشمانی خیس.دل خوشم من به محالات شما آقا جان.ممنونم آقا ممنونم باز هم مدیونت شدم ایها الرئوف

چمدونم رو بر میدارم لباس سبز خادمی امام رضا رو جلو صورتم میارم بو میکشم و میبوسم و درون چمدونم میزارم زیر لب زمزمه میکنم منم یه سر دارم که سوداش حسینه...

چند ساعت بعد همسرجان می آید میبیند همه جا برق میزند بوی قرمه سبزی همه جا را برداشته و من سرحال تر از همیشه به استقبالش میروم.تعجب میکند میگوید چرا دستت به کمرت نیست؟کمردردت خوب شد؟خوبی؟نی نی خوبه؟

میگم:بلهههههههههه بهتر از این نمیشیم توپِ توپ

سرخوشی من و چمدان کنار دیوار را که میبیندبو میبرد که خبری است

میروم سر اصل مطلب که پس فردا عازمیم

باز نگرانی هایش به سراغش می آید 

میروم و پیشانی اش را میبوسم

-نگران نباش عزیزم در راه حسین زن و فرزند دادن که چیزی نیست.بعدم قرار نیست که جونمونو برا ارباب بدیم که ای کاش بدیم اما ما ازین شانسا و لیاقتا نداریم بادمجون بم آفت نداره صحیح و سالم برمیگردیم.دلتو بزرگ کن دریایی کن مطمئن باش تو بیشتر سهیم هستی من مطمئنم

لبخند میزنه و میگه مگه من حریف تو میشم!باشه.

روز رفتن فرا میرسد بر خلاف تصورم مادر خوشحال است و توصیه های مادرانه اش را میکند ولی لحظه آخر کلی در آغوش هم گریه میکنیم

همسر تسبیح خاک کربلایش را در مشتم قرار میدهد و میگوید سلام مرا به بابا علی و ارباب برسان جای من را خالی کن بگو نتوانستم بیایم به جایش همسر و فرزندم را برای نوکری تان میفرستم... بپذیرید...

میگویم جدم نگهدارت باشه که اینقدر مردی


صدای من را از نجف اشرف میشنوید:

وایییی دختر باشی بابایی باشی در حرم بابا باشی مگر میتوانی روی زمین بمانی پرواز میکنی...

فردا از نجف حرکت میکنیم به سمت موکب که اونجا به زائرای ارباب خدمت کنیم.


صدای من رو از موکب دوست داشتنی ام میشنوید:

همه به خاطر وضعیتم خیلی هوامو دارن میگن برو استراحت کن همش برام چیز میز میارن بخورم .

من که نیومدم استراحت کنم به انداره کافی خوردم و خوابیدم نیومدم باز براکسی زحمت درست کنم.

دستگاه فشارخون را برمیدارم 

چه جمعیتی ماشاالله لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم

واقعا این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟

آنقدر فشار خون میگیرم و تزریق و پانسمان میکنم که حوالی ظهر قندم می افتد سرم گیج میرود دستم را روی شکمم میگزارم باحسین کوچولوی درونم صحبت میکنم:

پسرم!گل پسرم! نام شیرین ارباب گوارای وجودت اما بدان این نام برایت مسئولیت می آورد عزیزکم تو را نذر صاحب نامت و فرزندش مهدی(عج) میکنم 

پسرم تو الان در هوای حسین نفس میکشی قول بده مادرت را روسپید کنی،قول بده حسینی باشی...

از جایم برمیخیزم خرمایی میخورم و دوباره مشغول به کار.

فاطمه می آید بالای سرم که بریم نهار بخوریم...

-فاطمه جان شما برو من هستم الان خرما خوردم باید زخم های این دخترکو شستش بدم.یه ثانیه ام یه ثانیه است

به زور میکشه و میبرتم

غذا ازگلویم پایین نمیرود با خودم میگویم این غذا ها را در خانه هم میتوانم بخورم وقت تنگ است باید دریابم

لقمه ای برمیدارم و میروم قسمت آشپزخانه شروع میکنم به ظرف شستن تابه حال از ظرف شستن انقدر لذت نبرده بودم...

دلم برای رفتن به حرم ارباب بیقرار شده.

اما ما به عنوان خادم نمیتوانیم موکب را ترک کنیم

دلم را به باب الحوائج قمر بنی هاشم متوسل میکنم که آقا جان خودت آرامم کن

اشک ها و لبخندهایی به وقوع میپیوندد و آرام میشوم آرامِ آرام

خوشحالم وقتی برگردم با کوله باری از جنس نوکری حسین بارشیشه ام را برزمین میگزارم...

و...


۰۷:۳۰

پویش موثر ترین وبلاگ ها

بسم الله الرحمن الرحیم

توضیحات مربوط به پویش:(کلیک)و(کلیک)

به دنبال حقیقت

یک عقلانیت و استدلال درستی پشت نوشته هایشان است

یک از دل برآمدنی پشت نوشته هایشان است

شاید متن آنچنانی ننویسند اما تاثیر گذاری دارند در عین سادگی

الدین

وبلاگی گروهیست .با همه پست هایشان موافق نیستم اما دید عقلانی و منطقی شان را به مسائل دوست دارم.نقدهایشان به بعضی مسائل رایج جامعه درست است

صالحات

از مطالعاتشان در باره زنان مینویسند و به عنوان یک زن در جستجوی شناخت خودم وجایگاهم ایشون رو دنبال میکنم.فقط کاش بیشتر بنویسند.


 ن والقلم و ما یسطرون

مطالبشان همان قوه تفکر را در انسان به حرکت در می آورد.اما گاهی در حد من نیست و قلمبه سلمبه است:)


حسابرسی

وبلاگشان تلنگرهایی مداوم به من وارد میکرد تلنگرهایی از جنس حسابرسی.اکنون وبلاگشان را معلق کرده اند


در پرانتز: و اما از نسل اوی عزیزم (وبلاگ لحظه های ما برای هو)که وبلاگشون رو در بلاگفا نزدیک به ۵ سال هست میخونم خودم رو خیلی خیلی خیلی شبیه روحیات و هیجاناتش میدونم و با خیلی از پست هاش اشک ریختم.البته فرازو نشیب های زندگیش رو نداشته م و شاید صبوریش رو هم نداشته باشم.کسی که با نگاه قشنگش به همه چیز زندگی رو زیبا میکنه حتی در سخت ترین شرایط...هو و عشقی ناتمام در لحظه لحظه زندگیش موج میزنه.یک زن به معنای واقعی کلمه.بسیار بسیار تاثیر گرفته ام و با اینکه ندیدمش دوستش دارم انگار میشناسمش.

مهم:خواندن وبلاگش را توسط آقایون حرام اعلام کرده و محیطی کاملا زنانه است




۰۰:۰۰

چند سوال

بسم الله الرحمن الرحیم

۱) برای یادگیری زبان عربی و انگلیسی به طوریکه کاملا مسلط بشم چه پیشنهاداتی دارید؟

۲)چرا کتاب های آقای ابطحی جزء کتاب های ممنوعه است؟

۳)چرا عید غدیر سادات عیدی میدن؟جونمونم میدیم بحثی نیست.ولی چه ربطی داره!همه باید بدن

۴)الان حوری ها و غلمان های بهشتی هر چی هم همه چی تموم باشن آدم حاضره باهشون زندگی کنه؟الکی که نیست ابدیته یه زندگی ناتمام! با یه کسی که مثل رباته و خوبی هاش از روی اجبار و غیر ارادی...

۵)برای شادی و تفریح چه برنامه هایی دارید؟

۶)این سوال با تاخیر به ذهنم رسید.برای اینکه مطالبی که مطالعه میکنید بره تو ذهنتون و تثبیت بشه چیکار میکنید؟

سوال زیاده اما فعلا به همین ها اکتفا میکنم:)

پیشاپیش سپاس🙏

۰۷:۳۵

دوباره سفیدم کن سفیییید

بسم الله الدحمن الرحیم
هرچه به سال ۹۸ نزدیک میشوم قلبم بیشتر درد میگیرد
از فکر کردن به تمام شدن۹۷ فرار میکنم ...
میترسم ...
فکر کردن به یک سال که تمام شد همانند باد گذشت و من هنوز اندر خم یک کوچه ام
اگرچه سال ۹۷ اتفاقاتی افتاد و نصف سال را خون گریه میکردم ولی دلم نمی آید تمام شود
دلم میگیرد از تمام شدن...
کاش هنوز فرصت بود تا سال ۹۷ را با پرونده ای سفید تحویل دهم
چرا خودم را در درجه ای پایین تر از سال گذشته میبینم؟
مگر نباید سال به سال بهترشوم؟
چرا روحیه های مثبتم را از دست داده ام؟
چرا غمیگنم؟
چرا همه هستند اما انگار نیستند؟

چرا چرا وهزاران چرا...
علتش را شاید بدانم
اگر عبد بودم اگر سمعا و طاعتا بودم اگر ...
این بلاها بر سرم نمی آمد...
تو رحمانی رحیمی رئوفی غفوری توابی ستاری
اما...
اثر وضعی گناه رگ گردنم را گروگان گرفته گند زده به روح و روانم 
نمیگذارد با خیالت راحت بندگی کنم نمیگذارد ...
نمیگذارد یک آب خوش از گلویم پایین رود بی چاره ام کرده
نادم ام از همه گناهانی که با عقل ناقص ام توجیهشان میکردم
شک ندارم دریای بی کران رحمتت همه را بخشیده
اما هیچ کاغذی بعد از سیاه شدن مثل اول سفید نمیشود
بد کردم به خودم بد کردم ...ظلمت نفسی ظلمت نفسی
اینگونه به درگاهت رو می آورم:
مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْکَسِراً مُسْتَقِیلاً مُسْتَغْفِراً مُنِیباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً لاَ أَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا کَانَ مِنِّی وَ لاَ مَفْزَعاً أَتَوَجَّهُ إِلَیْهِ فِی أَمْرِی غَیْرَ قَبُولِکَ عُذْرِی وَ إِدْخَالِکَ إِیَّایَ فِی سَعَةِ (سَعَةٍ مِنْ) رَحْمَتِکَ 
دلم را به ذکر یا کریم الصفح دخیل میبندم تا شاید شفا یابد
(کریم الصفح یعنی: یک کسی تورو میبخشه و یک طوری فراموش میکنه که انگار نه انگار خطایی مرتکب شدی)
چقدر عبد برازنده است برای من از عبد واژه ای بهتر نیافتم برای اظهار بی چیزی ام
پ.ن۱:انگار رجب توانست دلایل تعطیلی موقت را ازبین ببرد.و ما ادارک الرجب؟
الکی اعلام تعطیلی کردم:).ولی واقعا اونجا قصدم نیامدن برای مدتی چند ماهه بود
گفته بودم پرچونه ام:)
فصلی که شروعش با رجب المرجب است بهانه ی خوبی است برای خانه تکانی دل
پ.ن۲:عجب سالی شود ۹۸!سالی که آغازش با میلاد پدر است!
دلم عجیب پدری شده...
باز نشر:پست پدری ام 
 یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئین  
پ.ن۳:با تغییر نیت و سیاست برگشتم 
پ.ن۴:مبارزات و تغییرات رگباری را شروع کرده ام برایم دعا کنید لطفا:)

۱۰:۲۰

تا اطلاع ثانوی این وبلاگ تعطیل است+بعدا نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم

از خواب بیدار میشوم  وارد پنل میشوم یک نفر خدافظی کرده دلم میگیرداما کارش درست است از نظرم و دلایلش برایم قانع کننده 

در میانه روز باز بکی دیگر خدافظی میکند

ودرغروب باز یکی دیگر...

دل من آنقدر میگیرد که بغضم میترکد

اما رفتنشان میدانم درست است و دلایلشان همان دلایلی است که مدتی است ذهن مرا درگیر کرده اما من جرات انجامش را نداشتم

اقدام آنها به من جسارت میدهد

حرف برای گفتن زیاد دارم

این فضا را دوست دارم

و کندن ازینجا برایم دشوار است

خیلی چیزها یاد گرفتم

اما قلبم احساس مردگی میکند و اراده ام ضعیف گشته قدم اول برای مقابله با این اراده ضعیف سکوت دراین فضای دوست داشتنی ام است

میروم و ان شاالله با حیاتی دوباره باز خواهم گشت

انا لله و انا الیه راجعون...

قلب مرده ام دعای شما را میطلبد 

به امید فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طیِّبَةً...

اللَّهُمَّ عَظُمَ بَلاَئِی وَ أَفْرَطَ بِی سُوءُ حَالِی وَ قَصُرَتْ (قَصَّرَتْ) بِی أَعْمَالِی‏ وَ قَعَدَتْ بِی أَغْلاَلِی وَ حَبَسَنِی عَنْ نَفْعِی بُعْدُ أَمَلِی 

حلال کنید 

یاعلی


بعدا نوشت:

حقیقتا زیر محبت و لطف شما دفن شدم

خواهران و برادران ایمانی چه صحنه هندی هایی بااین اظهارات لطفتون برای من درست کردید کلی چشام اشکی شد

و در قالب هیچی نمیگنجه تشکر و سپاس از شما

فکر کنید من برم و برنگردم اونم منِ پرچونه که اینجا حالمو خوب میکرد

میتونستم مثل خود شما که هر صدسال یه پست میزارین برم و بعد بیام و یه پست بزارم اما گفتم ازونجایی که من هی فرت و فرت پست میزارم نگران میشین خبر دادم(الکی) :))

از تعدادی خواننده  خاموشم تشکر ویژه دارم که بلاخره روشن شدند

اما در راستای تقوای وبلاگی باید یه مدت برم تو لاک خودم قوی بشم و با تغییر سیاست برگردم

خیلی هاتون فرمودین نباید صحنه رو خالی کنم یا فکر کردید علت رفتنم رفتن بقیه است...نه اینطور نیست

یه سری ماجرا ها در وبلاگ به وقوع پیوست که عده ای میدونید(پست رمزدار)

اما علت اصلی تعطیلی موقت وبلاگ اون نیست

ان شاالله وقتی میام که قلمم و نوشته ام فقط برای هو باشد فقط هو...

نمیدونم چی شد که شما فکر کردین من آدم خوبی هستم شاید چون ادای آدم خوبا رو در آوردم 

لطف شماست اما آن چیزی نیستم که گمان میکنید و تلاش میکنم بشوم آنچه که مورد رضای خدا باشد

اگر عمری بود باز میگردم 

شما و خودم را به تقوای الهی توصیه میکنم و به پست تقوای وبلاگی ارجاع میدهم:)

یاعلی



۱۲:۳۸

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan