اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

دخترِبد

بسم الله الرحمن الرحیم

رفته بودم ازون مانتو اداری ها بخرم 

هوا گرم بود و گرما به شدت اذیتم میکرد نگاهم که به اطراف می افتاد میدیدم دخترای هم سن و سال من یه مانتو نخی روشن پوشیدن و چقدر راحتن

کلی حسودیم شد...

ازین حسودی حالم بهم خورد حالم بهم خورد از بی لیاقتیم

در فکرم مرور میکنم:

آیا من نمیتونم مثل اونا لباس بپوشم؟

آیا نمیتونم به زیبا ترین شکل ممکن در جامعه حضور پیدا کنم؟

آیانمیتونم  شلوار قرمزمو با رژ لب و حاشیه شالم ست کنم؟

آیانمیتونم صندل بپوشم ؟

جواب همه اینا مثبته اما...اما خودم نخواستم

 با وجود اینکه خیلی ها بهم گفتن چادری نباش چادرو انتخاب کردم و گاها تمسخرهایی که دراین زمینه میشدم رو به جون خریدم

اما انگار همش نقش بوده انگار بی لیاقت تر ازاین حرفام انگار این چادری که گاهی به زور به خودم تحمیل کردم برام اونقدر ارزشمند نیست که به نداشتنش حسودیم شد!!

وای برمن که نتونستم ارزش نماد یک زن مسلمان ، چادر رو پیش خودم حفظ کنم

در زمستان بخاطر پالتوی زیر چادر غر زدم در تابستان به خاطر گرمی در مهمانی به خاطر دست و پاگیری ...

گاهی غر زدم گاهی خسته شدم گاهی کنار گذاشتمش...

اوفقط یک تکه پارچه نیست او یادگار مادراست  

که منِ بی لیاقت لیاقتش رو نداشتم و...

دخترِبد‌ ، مادرِخوب عاقبت چه میشود؟؟

مادر که همیشه خوب میماند آیا دختر هم روزی خوب خواهد شد؟


+امروز یه آقاهه رو دیدم تیشرتشون تا روی زانو میومد روز به روز مردا باحجاب تر و زن ها بی حجاب تر!!

۲۳:۲۱

مرکز پلواری+معذب بودن

بسم الله الرحمن اارحیم

فکر کنید روز اول کاری همکار قبلی قشنگ توجیهت کنه اینجا هر چی درمیاری باید بذاری وسط دور هم  بخورین اصلا اسم این مرکز،مرکز پلواری****هست:)))

بگه دیروز گوشت و برنج و مخلفات گرفته و با همکارا تو حیاط مرکز کباب درست کردند و ...

همون روز اول کاری راننده مرکز بستنی ایتالیایی بگیره به چه مناسبت؟

به دنیا اومدن بچه داداشش!!!!!

فردا هم قراره خانوم همکار ساندویچ بده به مناسبت مسافرت رفتن

خدا میدونه از من چی بخوان بگیرن؟

یه کمیته تصمیمات دو نفره وجود داره که تصمیم میگیرن از کی بگیرن و چی بگیرن؟؟؟

صبحانه دعوتم کردن دیدم یه ماهیتابه گنده مملو از تخم مرغ های خوشرنگ گذاشتن وسط میز و همه خانوم و آقا دارن ازش میخورن!!

منم گفتم صرف شده و نمیخوام شما بفرمایید کلی اصرار کردند و فکر کنم ناراحت شدند:((

اخر وقت خانوم همکار بایه آقای همکار رفتن پینگ پونگ بازی کردن و اقای همکار گیر کغ داده بودن که خانوم ****بیا شما هم بازی کن...

همش بساط خنده و اینا بود منم خیلی خیلی کم حرف میزدم که آقای همکار گفتن چقد همکار جدیدمون کم حرفه(نمیدونن من اگه بخوام پتانسیل اینو دارم که مخ همشونو بخورم)

یه پانسیون هست که اونجا نماز خونه ام هست آقای همکار میرن اونجا میخوابن و من نمیتونم برم نمازمو تو مرکز بخونم

راستیتش من تو این محیط معذبم و فکر میکنم نشه چهارچوب هام به خاطر یه سری رودروایسی ها کامل رعایت شه:((...

خدایا از هرامتحانی سربلند بیرونم کن...

حسبنا الله و نعم الوکیل 

پیشنهادی ندارید؟؟

+اگر روزانه نویسی رو نمیپسندید اعلام کنید لطفا



۱۹:۴۵

پرچونگی

بسم الله الرحمن الرحیم

تربچه هام چون زیر خاک بودند فقط برگشاشون آسیب دیده.خداروشکراز تگرگ ویرانگر جون سالم بدر بردن:) و یرزقه من حیث لایحتسب...

یعنی دلتون نکشه مزه خاویار میدن...

              

+از فردا رسما کارمند دولتم یکی نیست بگه جاقحطه کارمند دولت؟؟

 اصلا هیچ گونه استرسی هم ندارم با اینکه خیلی خیلی مسئولیت سختی دارم کلا باید به همه چی که تو دانشگا یادمون دادن(بیشتر زمان کارآموزی)مسلط باشم و  چندین نفر رو نظارت کنم با چندین نفر هماهنگ باشم کلی فرم و آمار بفرستم معاونت یه سر دارم هزار سوادا...خیلی گناه دارم اونم من که تو عمرا ازین کارا نکردم و رسما بی تجربه ترینم

مکان کارم فعلا همون ۲۰ دقیقه فاصله است اما گفتن خییییره برو چند روز اونجا ببینیم میتونیم جای خونتون منتقلت کنیم یا نه؟منم دلم بحالشون سوخت گفتم باوشه

امروز پوستمو کندن برای یه سری توجیهات الکی بدو خدمت بس که نامنظم هست متاسفانه سیستم اداریمون ازین اتاق به اون اتاق.

+حسبنا الله و نعم الوکیل...

لا اله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین



۱۹:۵۴

ماجرای طرح

بسم الله الرحمن الرحیم

+امروز که رفته بودم برای طرحم یه سری امضا بگیرم چند نفر فکر کردند من پزشکم

حالا درسته یه خانوم دکتر الکی برای خودم هستم ولی من کجام به دکترا میخوره؟؟؟

+من کار بالینی بااینکه پرمشغله تره بیشتر دوست داشتم اما به من کار نظارتی دادند آخه به روحیه من میخوره نظارت؟؟؟

+با یسری رایزنی هایی که کردیم فاصله محل کاراز ۳۵ دقیقه به بیست دقیقه تقیلیل پیدا کرد ولی هنوز راضی نیستیم و میخوایم به ۵ دقیقه کاهش بدیم، اگه خدا بخواد ما فعل توانستن را صرف خواهیم کرد اصن مگه دست خودشونه بایییید جابه جام کنن آخه اینجایی که نزدیکه کارش بیشتره و احتیاج مبرمی به یه نیرو کار کشته دارن(نه که خیلی تحفه ام و صفر کیلومترم نیستم ، اعتماد به سقفم خودتونین)و نزدیک ترم هست به خونه مون

+اگر وقت بذارم و سایر مشغله ها بذاره میتونم خیلی مفید باشم و خیلی کارا بکنم ان شاالله

+ای ننه جان استرس مصاحبه قم رو دارم.هنوز سشتشوی مغزی کامل جواب نداده:((

+کاش یه روزی بااطمینان بتونم بگم اندر دل من درون و بیرون همه اوست...هیییی

۲۳:۱۶

حالتوخوب کن(مخصوص خانوم ها)

بسم الله الرحمن الرحیم

حالم گرفته بود شاید به خاطر تگرگ و خسارات بی شمارش به کشاورزا شاید به خاطر روزهای پایانی ماه عزیز شاید به خاطر بندهایی که هنوز در این ماه نتونستم خودم رو ازشون نجات بدم شاید به خاطر نگرانی هایی که دارم شاید بخاطر گذر عمر مثل برق ...

نمیدونم نمیدونم بلاخره الان دلم گرفته و باید با مسکنی هرچند موقتی حالم رو خوب کنم تا دوباره با انرژی به رمضان برگردم و روزهای پایانی این ماه رو به بطالت نگذرونم

که تقریبا غیر قابل جبران هست.

به قرآن دوست داشتنیم نگاه میکنم جلدصورتیش خراب شده

جرقه ای در ذهنم ایجاد میشه و میرم بساطمو میارم برای پوشیدن لباسی گل گلی به تن قرآنم

قبل از عملیات

                       

بعد از عملیات

                      

خدایا شکرت:))


+عزیزی که مخالف زدی دمت گرم کلی خندیدم.آخه مخالف چی هستی؟؟جلد کردن قرآن یا حال خوب؟:)))

۱۴:۱۹

من ؟ همسر شهید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

قصد داشتند بیایند برای خاستگاری...

من شرایط ازدواج را نداشتم برای همین هی بهانه می آوردم

نمیخواستم وقتشان را بگیرم و آخرش هم نه بگویم

اصرار اصرار اصرار

حجت را تمام کردم گفتم جواب من احتمالا نه باشد اگر آمدند و ناامید برگشتند به خاطر اصرار خودشان است...

آقای پسر زمانی را تعیین کرده بودند

من ایشان را ندیده بودم حتی نمیدانستم چه شغلی دارند وخیلی چیز های دیگر(مدافع حرم بودنشان سری بود)...

گفته بودند مذهبی است و مقید(بر خلاف خانواده اش) ...

اما جدا از نداشتن شرایط ازدواج در آن زمان برای من فقط مذهبی بودن ملاک نیست شاید یک نفر انسان بسیار خوبی باشد ولی برای هم همسران مناسبی نباشیم

باید تحلیل شود و بررسی...

هیچ وقت آن خاستگاری محقق نشد

اما من به تعریف های دیگران راجع به خوب بودنش ایمان آوردم

جوانی که در اوج جوانی جانش را در کف دست بگذارد و برود و به ندای عقیله بنی هاشم لبیک گوید یقینا آسمانی است

او در این دنیا اگر ازدواج نکرد اکنون شاید در سرای باقی حورالعین ها صف بسته باشند برای نیم نگاهش:))

ممکن بود من الان به عنوان همسر شهید با شما سخن بگویم و خاطراتم را کتابی کنم و...

خب فرزندانم این هم از خاطره ای دیگر که برایتان نقل کردم

خدا وکیلی کی به اندازه من خاطره داره؟هنوز خیلی هاشم نقل نکردم:))

فکر کنم باز دارم در پست گذاری بی جنبه میشم

۲۲:۴۹

برای اولین بار

بسم الله الرحمن الرحیم

شاعر در حرم امام هشتم این شعر را میسراید

اولین بار است کسی من نا لایق را قاطی شعرش میکند آن هم شعری که رنگ و بویش امام رضایی است

(جسارتا شاید متوجه شعر نشوید):

هنر عشق هشتم

این روزها روزگار سختی است

مگر نه اینکه پروانه به دنبال چراغی است

این فنای دیدار حکمت چه نامی است

مگر نه اینکه هر چراغی مثل چراغی است؟

مگر نه این به بهائم یک اسم جدایی است

در وادی مستان ستیز است استخاره با ریز نگاهی

هر آنکه را چنین ، نه مستی , بل نیست جای نمازی

راس الباب رحمت است ، مستی با نور گنبد طلایی

در وادی مستان نیست چنین جام طلایی

عشق تو فصل الخطاب این مستی است

عشق هشتم راس الباب این مستی است

حکمت این فنا نام تو شد عجب فنایی

در حدیث است نام تو نامی زهرایی

۱۰:۳۶

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan