اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

دیوانگی را عشق است،عشق دیوانگی است

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حافظ منو دیوانه کرده...

 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

                          

مرتبط است با آیه72 سوره احزاب:

«اِنّا عَرَضنا الاَمانَةَ علی السَّمواتِ و الارْضِ و الجبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنها وَ حَمَلَها الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظلُوما جَهولاً؛ بی گمان، ما امانت (تکلیف) را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، اما آن ها از برداشتن آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسانْ آن را به دوش کشید، راستی که او بسیار بیداد پیشه و نادان است.»

+آن جمله آخر را عشق است نادانی و دیوانگی را عشق است

+توضیحات بیشتر در مبحث جذاب قاعده امانت از سیدمحمد حسین عظیمی عزیز و بزرگوار(برنامه یاد خدا)

۲۲:۵۳

روسیاهیش برام موند

بسم الله الرحمن الرحیم

بهم گفت میای با فلانی و فلانی شهادت حضرت زهرا رو بریم قم؟

همسفرهایی که درنظر گرفته بود رو راحت نبودم باهاشون تعلل کردم و بهش فهموندم زیاد مایل نیستم

اما پشیمون شدم گفتم دهه فاطمیه کنار فاطمه معصومه سعادت میخواد.چه فرقی داره با کی بری؟خجالت بکش برو و رزق سالتو بگیر

مگر همیشه نمیگی فاطمیه شروع سالمه؟چرا انقدر بی احساسی؟

رفتم سایت خونه معلم رزرو کنم نوشته بود از25ام سایت باز میشه...

25ام بعد از نماز صبح رفتم هنوز باز نشده بود

ظهر که از سر کار اومدم بازم رفتم ظرفیت تکمیل شده بود!

ظرفیت فقط برای اون چند روز مد نظر من ، اون چند روز فاطمیه تکمیل شده بود

درحالی که من نیمه شعبان که قم ذرحال منفجر شدنه تونستم دقیقه نود یک روز حداقل رزرو کنم

فهمیدم اشکال کار رو...

تعلل من...محرومم کرد
برای من خانه معلم مهم نیست من تو حرمم میخوابم اما بخاطر همسفرهام فقط باید اونجا رزرو بشه که هم هزینه اش خیلی زیاد نشه هم مرتب و تمییز باشه
تعظیلی دیگه ای که تو تقویم دیدم 22بهمن بود

کاش بانو من رو ببخشند  کاش محرومم نکنند

کاش از چشمشون نیفتم

.

.

.

جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه تو

تا قم آورد دل شاه خراسان شده را

خونه شما و رفیق رئوف خونه امید منه

و خونه شما بیشتر از بوی رفیق بوی حضرت مادر رو میده

شفاعتم کنید ای دختر ولی خدا ای خواهر ولی خدا ای عمه ولی خدا

مثل شه راه بده آهوی گریان شده را...

۱۴:۲۶

حال نوشت

بسم الله القاصم الجبارین

با خودم  گفتم اگر انسان ها ارزش درد دل کردن داشتند علی از بی کسی بعد از فاطمه اش با چاه سخن نمیگفت

گفتم مثل همیشه مهر بردهانم مبزنم و سکوت میکنم و سکوتـــــــــــــــــــــــــــ

با خودم گفتم درس بگیر از زبانی که گشودی و تاوانی که دادی

در عمل انجام شده ای بالاجبار مجبور شدم با یک نفر از بندگان خدا حرف بزنم

خیلی سرد و کلی حرف زدم...آنقدر باهوش و ماهر بود که از زیر زبان من کلی چیز بکشد

آنقدر ماهرانه در همان بدو صحبت از طرف من حرف زد که واقعا در دلم بابت این مهارتش تحسینش کردم

حتی حالت های چهره ام را به خوبی موشکافی میکرد

با اینکه میفهمیدم در حال خام شدنم اما دوست داشتم به این خام شدن تن بدهم چرا که هرچه بیشتر جلو میرفتیم من احساس بهتری داشتم

سوال هایی که میپرسید جواب هایی که در نهایت صداقت بدون هیچ پنهان کاری میدادم همانند مورفینی قوی اثر میکرد

با سوال هایی که پرسید و جواب هایی که شنید راز هایی از من رو بازگو کرد که در دلم براش کف زدم

البته من به هیچ مورفین و مسکن و آرامبخشی وابسته نخواهم شد مقاومت بدنم اونقدر بالا رفته اونقدر روحم در اثر سوهان ها صیقل دیده که به هیچ چیز به هیچ کس جز خدای فاطمه امید نداره...

اما این اجبار به حکم الخیر فی ما وقع ....برایم خیر خواهد داشت ان شاالله

موقتا باید با مسکن های موقتی سرپا بمانم تا بهبودی زخم ها

لحطه شماری میکنم برای آن روز که زخم ها التیام پیدا کردند و دنیا خواب را به چشمان من نخواهد دید

ان الله مع الصابرین

.

.

.

صبور نیستم ولی حس میکنم دست های خدا رو که بنده ای گناهکار چون من رو به آغوش کشیده

همینطور که سیل زده های سیستان رو توی هوای سرد به آغوش کشیده

 

یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک

خداوندا چشم های مرا در این زمانه آخر در این موج فتنه ها و تزویر ها باز کن قلبم را استوار و محکم و مطمعن قرار بده

به من رحم کن

 

 

۲۲:۵۵

میدهت اسمت لذت عشقی مدام

 بسم رب الفاطمه الزهرا

گاهی از اینکه شما را مادر خطاب میکنم ازینکه هی خودم را به شما منسوب میکنم ازینکه با پررویی تمام اسم خودم را دختر بی بی گداشته ام ازین دست بالا گرفتن خودم ...میخواهم بمیرم،بمیرم بابت این جسارت

من از کجا؟دختری شما از کجا؟

من غبار قدم فضه تان هم نیستم مادر جان چه برسد به دختر شما!!!

 

وقتی به شما می‌اندیشم، از دست‌های تهی خویش شرمسار می‌شوم و بغضی که هر از گاهی میهمان گلوی خشک و گرفته‌ام است، آرام‌آرام می‌شکند و بر پهنای صورت گنهکارم می‌لغزد و جاری می‌شود. یک دنیا قافله اشک و آه و ماتم! پس با همین شبنم‌های دل گرفته وضوی عاشقی می‌کنم و به نام یگانه عالم و به یاد شما که نگین آفرینش تمام بانوان عالمید، نفس میکشم و باز زانوهای به زمین رسیده را میتکانم برای دویدنی دوباره...

دل داغدار من به تمام قامت به احترام شما می‌ایستد و در زاویه اندیشه‌هایش به شکیبایی شما فکر می‌کند و غم هایش برایش بی ارزش میشود.

پس چه زیبا ماردی مهربان برای پدر تنهایتان لقب گرفتید؛ که این مدال افتخاری بود که عجیب برازنده قامت و استقامت شما شد.

 پس از آن میثاق سبز در میعادگاه عشق، عاشقی کردید ...با نان و نمک علی عاشقانه ساختید و علی را هزاران مرتبه شرمسار شکیبایی‌ تان کردید. 

شما دختر برگزیده‌ترین معشوقه خدا بودید اما در تمام گرسنگی‌ها و خستگی‌ها، لب جز به تسبیح و تقدیس ذات مقدس خداوند  باز نفرمودید.

چه شقایق‌ها واطلسی‌ها و رازقی‌هایی به گلستان گل نشناس دنیا هدیه فرمودید که قصه پرپرشدنشان حدیثی است چون مثنوی یاس کبودتان که فعلاً در کنار زاویه ذهن من بماند تا بعد!

با مادر مادر گفتن ها کسی دخترشما نمیشود دختر باید شبیه مادر شود...

التماس دعا ای دار و ندار علی،ای بود ونبود حسن،ای مادر ارباب ما

 

بشم همونی که تو میخوای


 
 

 

۲۲:۵۴

نــا میــــــرا

بسم رب الشهداء والصدیقین

یاحسین علیه السلام

نجف رفتی،کربلا رفتی، کاظمین رفتی ،سامرا رفتی

مشهد الرضا هم که آمدی...خوش آمدی

التماس دعا

میخواهم متفاوت صدایتان کنم میخواهم کربلایی قاسم خطابتان کنم که کربلایی شدن مقامی بالاتر از حاجی بودن است

که کربلایی بودن را برای عالم صرف کردید...

البته گفته اید نه حاجی بخوانیمت نه سردار نه هیچ گفته اید بگوییم سرباز

کربلایی قاسم شهیدم جز روضه عباس برای پیکر بی دستت چه بخوانیم تا قلبمان آرام شود؟

کربلایی در رخوت و خواب عمیق بودیم خوب تکانمان دادید وقتش بود وقتش بود بیدارمان کنید ولو با خون پاکتان

راستی سردار لبخند مادر چه شکلیست؟

دستان بابا ؟واییییییی دستان بابا

آغوش ارباب؟وایییییی آغوش ارباب

رفیق رئوف ...

علمدار ...

همه بودند سردار؟

راستی در بزمتان شهید کاظمی هم بود؟

گفته بودید این فاطمیه جور دیگری است

راست گفتید فاطمیه امسال کنار خودِ خودِ مادرید فارغ از این دنیا و زنجیرهایش

آه آه آه ...التماس دعا سردار

التماس دعا شهیـــــــدکربلایی

که محتاجم

محتـــــــاج به دعایی به نگاهی

 

 

*این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم

حاشا اینکه از راه تو حتی لحظه ای برگردیم

 

۲۱:۴۳

وقتی همه خواب بودیم بیدارمان کرد

بسم رب الشهداءوالصدیقین

گفتند شهید شد

گفتم شهید بود

 

به آرزویش رسید

گوارای وجودش...

او برای ابد زنده است

او زنده تر از همیشه است

او برای همیشه با قدرت بیشتری سرداری خواهد کرد

 

حالم خوب نیست

یا حسین علیه السلام

 

۲۱:۴۹

دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دلتنگم

بسم الله الرحمن الرحیم

شب جمعه بود شبی که نام ارباب بهش گره خورده شبی که  مادرزائر مزار حسینشه

از فرط خستگی خیلی زود خوابیدم ...

خواب دیدم زائر حرم قره عین المرتضی زینب کبری خواهر ارباب  هستم

تنها نبودم دونفر دیگه همراهم بودن یه نفرشون خیلی کوچولو بود اسمش حسین بود تو بغلم آروم خوابیده بود انگار من مادرش بودم...

از 15 سالگی چشم هایم حرم بانو را ندیده بود که الحمدلله در خواب حاصل شد

 

 

این روزها برای من غارتنهایی خیلی لذت بخش شده

این روزها همش دنبال ندیده شدن هستم

این روزها هیچ چیز به اندازه تنهایی حالم رو خوب نمیکنه

این روزها روی جدیدی از من به نمایش گذاشته میشه که خودمن هم تا بحال ندیدم و متعجبم ازین من

این روزها تو خلوت و تنهایی خودم کتاب میخونم،روی سفال نقاشی میکشم کیف چرم میدوزم و چای با طعم گل محمدی میخورم و برای خودم زندگی میکنم

 اگر بگذارند...

 

فردا به شرط حیات زائر رفیق رئوف خواهم بود ان شاالله

به یادتون خواهم بود ان شاالله

به یادم باشید

 

۲۳:۳۴

یا طبیب القلوب

یا طبیب القلوب...

این روزها به قلبم زیاد فشار میاد

مردم سرزمینم این روزها حالشون خوب نیست غم دارند این روزها برای هرکس که غربالگری روان پرمیکنم با پرسیدن هرسوال اشک تو چشم هاشون حلقه میزنه و کافیه من ادامه بدم تا بغضشون بترکه و شروع کنن به حرف زدن

اما هم خودم حال روحی مساعدی ندارم و اگر بخوام حرف هاشون رو بشنوم داغون میشم هم بلد نیستم چی بهشون بگم تا آروم بشن چه راهکاری بدم برای مشکلشون...

وچقدر مردم در به در دنبال یکی میگردند که فقط گوش کنه فقط گوش کنه...

الهی بمیرم برای قلب های پر از دردشون اصلا حاضرم در دردهاشون شریک بشم ولی چیکار کنم؟وقتی نمیتونم تحمل کنم چیکار کنم؟وقتی کاری از دستم برنمیاد چی کارکنم؟

من مثل قبلا توانایی محرم اسرار شدن توانایی گوش شنوا برای درد دل ها رو ندارم من خیلی ضعیف شدم

سابقا گمان میکردم علم روان شناسی علم پرازریسک واشتباهه علمی که نمیشه خیلی روش حساب کرد علمی که همه جا جواب نمیده علمی که چندتا خارجی اومدن نظر دادن واصلا قابل مقایسه با علم پزشکی نیست چون روح و روان بسیار پیچیده تر از جسم هست

میدیدم وقتی باباعلی جان به زیبایی هرچه تمام تر1400سال پیش جوری از جسم وروح سخن میگه که روان شناسا تازه الان دارن به اون میرسن چه احتیاجی هست من برم سراغش؟

 

اما الان در مواجهه با مردم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم تا خرابکاری نشه چجوری راهنماییشون کنم که ذره ای ،ذره ای کمکشون کنم

خیلی از مشکلات جسمی این روزها برمیگرده به روحشون رفتارهای عجیب و غریب بعضی بچه ها به نظرم ریشه اش برمیگرده به یسری عقده ها و مشکلات خانوادگیشون ...خوب میفهمم بچه ای که میاد و همه جا رو بهم میریزه و داروها رو پرت میکنه چقدر معصوم وبی گناهه و این یک مشکل روحی داره...

نمیدونم نظر دینم چی هست؟نمیدونم بابا علی چی میگه؟نمیدونم چی درسته چی غلط؟

فکر میکنم بالاجبار باید برم سراغش...سراغ روان شناسی

 

+شعر کنار وبلاگ باعث گریه ی عمیقی در من شد

اگر بشکند این ظرف سفالی...

چقدر ضعیفم و چقدر ظرف من کوچیکه و چقدر محتاجم به خدای صمد

قل هوالله احد

الله الصمد

ببخشش به خاطر امید هایی که به غیر تو بستم

درمان همه دردها کاش لب به سخن به غیر تو باز نمیکردم

۱۶:۲۸

از کارم

به نام خالق زیبایی ها

همه مدارس رو تجربه کردم ابتدایی دخترانه و پسرانه شو دبیرستان دخترانه و پسرانشو (از راهنمایی فاکتور میگیرم)

اگه بخوام یه دسته بندی داشته باشم از نظر انرژی که میگیره و میزان شیطون بودن بچه ها:

1)مدرسه ابتدایی دخترانه=مدرسه دبیرستان پسرانه

2)مدرسه ابتدایی پسرانه=مدرسه دبیرستان دخترانه

بعد از مورد دو من یک عدد جنازه بودم یعنی نابود شدم یعنی من پر انرژی کم آوردم

دبیرستان پسرانه که کلا یه بار بیشتر نرفتم اون هم باالاجبار ولی خیلی خوب بودند منظم بدون هیچ شلوغ کاری

دبستان دخترانه ام که اصلا ماه فقط دلت میخواست همشونو بچلونی دسته به دسته با نظم و تربیب یک جا نشسته

اما اوه مای گاد از دبستان پسرانه

نعره هایی که همون بدو ورود به مدرسه معاون محترم میکشید تا این هارو کنترل و هدایت کنه که گاهی نعره جوابگو نبود و پس گردنی میزد

فک منم که سرویس کردند...

خانوم اجازه خوشبحالتون ناخوناتون بلنده به ما که اجازه نمیدن

خانوم اجازه ما اگر دندونامونو بهم بسابیم اشکال داره؟

خانوم اجازه ما آب دهنمونو قورت بدیم؟

خانوم اجازه چیکار کنیم قدمون بلند شه؟

خانوم اجازه دلمون درد کنه چیکار کنیم؟

خانوم اجازه انگشترتونو میتونیم ببینیم؟

و...

و دبیرستان دخترانه که منو همسن خودشون میدونستند و سریع دختر خاله شدند!یه سوالا میپرسیدند که من بر خودم لازم میدونستم در افق محو بشم!

دخترخالمم که تو همون مدرسه اس اسم منو بهشون گفته بود فکر کنید اسممو به اسم کوچیک صدا میزدند؟؟

تازه یکیشون گوشی درآورد با من عکس سلفی هم بگیره!!!!

ولی چقد خندیدیم به حدی که کم بود من دراز بکشم از شدت خنده

 

مدارس ابتدایی کلی با همکار عزیز دلم همراه بچه ها عکس گرفتیم شاید یکی دو تا شو براتون بعدا بزارم:)

 

الحمدلله رب العالمین

۱۶:۳۲

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan