اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

نور و لکه سیاه

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

مشهد-نیشابور-سبزوار-شاهرود-تهران-قم

السلام علیک یا بنت موسی ابن جعفر

مسیر بین برادر و خواهر رئوف برادر و خواهر مهربان برادر و خواهر کریم برادر و خواهر جان

جاده ای که هردوطرفش وصل میشود به نور

خیلی سنگیت میخواهد نامهربان بودن و بدخلق بودن در این مسیر سراسر مهر

ومن سراسر سنگ وسط این جاده چه میکنم؟

۰۸:۴۱

نفس به سینه ام گرفته قرآن بخوان دلم گرفته

یا انیس من لا انیس له

ای کاش خنجر میکشیدند از دخترت سر میبریدند

.

.

.

چه میفهمم من از زهراوما ادراک ما زهرا

 

 

ف ا ط م ه

و امان از روزی که خدا به من فاطمه بده...

و سلام به روزی که خدا به من فاطمه بده...

به شیوه ی مادر مریم مقدس عمل خواهم کرد

قبل از اومدنش براش برنامه میریزم

 

۱۸:۲۹

جز کوچه‌ی چشم تو راهی نیست

بسم رب العباس...

از دیشب که شب زیارتی حضرت ارباب بود دلم پیش عباسش بود

از دیشب دارم به عباس فکر میکنم...

عباس و مادرش...همیشه اسوه ی ادب برای من این دو بزرگوار بوده اند...تا کلمه ادب را میشنوم یاد عباس و مادرش می افتم

مادرش...

نام مادرش فاطمه بود...اما تاب دیدن غم در چشم های حسنین را نداشت به امیرالمونین عرض کرد دیگر اورا با این نام نخواند...از آن روز فاطمه دیگر فاطمه نبود ام البنین بود مادر پسرها

و عباس...

او را همه با دست‌هایش می‌شناسند. دست‌هایی که دستان خداست و از آستین رشادت و شهادت و مهر بیرون آمده. همان دست‌هایی که دستان پر سخاوت دریاست و تمام آب‌های دنیا را شرمنده خویش کرده است. دست‌هایش را نمی‌شود نادیده گرفت؛ چون دستان خدا فراتر از همه دست‌هاست. هر که با دست‌‌هایش بیعت کند، دستان خدا را در آغوش گرفته... .

دست‌هایش، آیینه دستان پر پینه مردی ا‌ست که تمام هستی در دست ولایت اوست. مردی که سالیان سال نان بینوایان را بر دوش می‌گرفت و بر در خانه‌های‌شان می‌برد و سفره‌ها‌ی‌شان را نمک‌گیر خویش می‌کرد. او فرزند دست‌های حیدرى. مردی که ذوالفقار را در دست داشت، ولی هرگز دانه جوی را به ستم از دهان موری باز نگرفت. پس از دستان او که نان‌آور خاک بود، دست‌های عباس آب‌آور زمین شدند. دستان او ساقی روزگارند.
دست‌هایش، برکت عشق را در سفره‌های عاشقان می‌نهند. اینک نان و خرما نه، که ازاو آب حیات می‌طلبم، آب مراد...

ومن ...

یکی از خطاکار ترین ها ...کسی که حرمت نگاه نداشت کسی که بی ادب بود

اما نور امید همچنان شعله میکشد درونش...

بی آبروست اما گاهی سعی کرده برای بندگی گاهی تلاش کرده با ادب باشد

اگر قابل است بابی شوید برای حوائجش ای حضرت باب الحوائج

چند سال پیش که برای عرض ادب به ساحتتان آمده بودم

روبروی ضریحتان خانومی پاکستانی توجهم را جلب کرد صورتش را به قسمت چوبی ضریح چسبانده بود و نجواگونه حرف میزد و آن چوب خیس اشک هایش بود...منم بی اختیار با دیدن او اشک میریختم ...

وقتی که رفت من نیز صورتم را چسباندم به آن چوب خیس متبرک...به خاطر ندارم حاجتی خواسته باشم نمیدانم چه سریست قبل ازاینکه بروی کلی حاجت در صندوقچه دلت قرار میدهی که آنجا باز کنی ولی تا میرسی لال میشوی فقط غرق محبت و اشک میشوی

هتلمان پشت ضریح شما بود اما من هرگاه که میخواستم به زیارت بیایم دور میزدم و اول به ابی عبدالله عرض ادب میکردم

میخواستم شبیه شما باشم با ادب ...

ای قمر منیر عالم راستش را بخواهید قصد داشتم بیایم و قسمتان بدهم ... به حضرت صدیقه کبری به حضرت ابی عبدالله...به زینب کبری...

اما شرم میکنم ودور از ادب میدانم...

شما خودتان همه چیز را میدانید همه چیز میشود نیم نگاهی به من و زندگی ام کنید؟

میشود باز هم مرا غرق محبت خوش کنید؟

اینکه در این حال رو به مرگ یاد شما وسقاییتان بیفتم بی حکمت نیست

از آب زلالتان سیر آبم میکنید پسر سقای کوثر؟

 

۱۰:۴۵

بدون عنوان

بسم رب الزهرا سلام الله علیها

دیشب  نزدیک ده بار این مداحی رو پلی کردم و صداشون زدم از ته ته قلبم و با چشای پف کرده خوابیدم

 

 


دریافت

یقین دارم صدامو شنیدن مطمعنم ...

یه حس ناامید طور افسرده طور حال خراب اعصاب خورد کن همراهمه که دور کردن این حس از اراده من خارجه...

 

برنامه عملیاتی که مونده...

کارگاه اپیک که باید بزارم...

فایلی که باید آمارشو از سال94 دربیارم

کلی کار که با تعطیلات عقب افتاده...

اوه اوه برای خانومای بسیجی هم از طرف مرکز باید برم سخنرانی کنم

چقد زود آخر ماه شد باز باید آمار بفرستم که..:(

 

خونه ای که بخاطر حال ناخوب من نامرتبه...

باید یه دست به سر وصورت همه جا بکشم

 

باشگاه رو دیگه چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟

هم حسش نیست هم باید برم باید چون لازمه

 

کتاب هایی که تولیست انتطار خوندنه....

 

دلم میخواد دراز بکشم و هیچ کار نکنم و بیخیال همه چیز تو لاک خودم باشم و...

 

امااومدم اینجا که بگم نههههههههههههههههههههههه

هیچ چیز نمیتونه توان دختر زهرا رو به تحلیل ببره من میتونم من باید تا امشب برنامه عملیاتی هارو تموم کنم خونه رو هم مرتب کنم...

حال بد من دلیل نمیشه ول کنم وظایفم رو باید همه چی روبراه بشه باید

تازه وسط اینهمه باری که رو دوشمه باید اون تصمیم مهمه رو هم بگیرم تا دیر نشده

 

یـــــــــــــــــــازهـــــــــــــــــــــــــــــــــرا سلام الله علیها

 

 

۱۲:۲۸

حالتوخوب کن(مخصوص خانوم ها)

بسم الله الرحمن الرحیم

حالم گرفته بود شاید به خاطر تگرگ و خسارات بی شمارش به کشاورزا شاید به خاطر روزهای پایانی ماه عزیز شاید به خاطر بندهایی که هنوز در این ماه نتونستم خودم رو ازشون نجات بدم شاید به خاطر نگرانی هایی که دارم شاید بخاطر گذر عمر مثل برق ...

نمیدونم نمیدونم بلاخره الان دلم گرفته و باید با مسکنی هرچند موقتی حالم رو خوب کنم تا دوباره با انرژی به رمضان برگردم و روزهای پایانی این ماه رو به بطالت نگذرونم

که تقریبا غیر قابل جبران هست.

به قرآن دوست داشتنیم نگاه میکنم جلدصورتیش خراب شده

جرقه ای در ذهنم ایجاد میشه و میرم بساطمو میارم برای پوشیدن لباسی گل گلی به تن قرآنم

قبل از عملیات

                       

بعد از عملیات

                      

خدایا شکرت:))


+عزیزی که مخالف زدی دمت گرم کلی خندیدم.آخه مخالف چی هستی؟؟جلد کردن قرآن یا حال خوب؟:)))

۱۴:۱۹

وَ لَاَبکِیَنَّ عَلَیکَ بُکاءَ الفاقِدینَ

بسم الله الرحمن الرحیم

همه چیز خوب است ظاهرا؛اما از این خوب بودن نسیم آرامش نمی وزد. 

از این خوب بودن صدای سکوت بکر نمی‌آید

قاطی رنگ آبی این خوب بودن، چند قطره جوهر تیره ریخته شده .

 همیشه یک جای کار می‌لنگد. یک‌جای این خوب بودن می‌لنگد

 شبیه به پرنده ای که قبل از پریدن شک می‌کند به منطق پرواز. 

یک جای کار می‌لنگد و فکرم به‌جایی قد نمی‌دهد.

 انگار افکارم جایی برای بزرگ‌شدن ندارند. 

تا می‌آیند قد بکشند می‌خوردند به دیواری که این کوچه را بن بست کرده است

دیگر این ها خوب نیستند... نه کارهایم، نه راهم، نه دنیایم. به دلم نمی‌نشینند. 

یک چیزی کم است و من از این کم بودن غصه می‌خورم میخواهم فرصتی داشته باشم تا افکارم پرواز کنند. چشمم به کوچه‌ی رو به روی بن بست میماند کوچه‌ی تو رو به‌روی همین بن بست بود و من سال‌ها از آن غافل بودم.

و هنوز هم توان برخاستن از این بن بست و قدم گذاشتن در کوچه ی آب پاشی شده ات را ندارم ...

بوی آسمانی کوچه ات تا به اینجا میرسد درِ سپید خانه ات به چشمم میخورد

ولی سنگینی تعلقات اجازه حرکت به من رانمیدهد 

اشک میریزم بلند بلند از سنگینی این همه بار...

وَهُوَ یَضِجُّ إِلَیْکَ ضَجِیجَ مُؤَمِّلٍ لِرَحْمَتِکَ

#تمنای تسلیم

 


دریافت

 

۰۸:۲۸

رَکَب از خودی

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا تشخیص حق برای شما مثل روز روشن است یا مثل مورچه ای که درتاریکی روی سنگی سیاه راه میرود سخت است؟

تا یک جایی میتوانی دفاع کنی حرف بزنی اما از یک جایی به بعد کم می آوری...

سوال هایی برایت ایجاد میشود فقط در حد سوال میروری و از به اصلاح روشنفکر حزب اللهی که طلبه هم هست میپرسی قبلا هم سوال هایی ازین دست پرسیده بودی که به طور غیر منطقی میپیچاندت...

واقعا جوابی نمیتواند بدهد او که صدای حق طلبی اش در وبلاگش گوش مرا کر کرده بود...

نمیدانم طلبه هایی ازین دست رسالتشان فقط فریاد زدن و حرف های قشنگ است؟

پس چه کسی باید پاسخگوی سوالاتم باشد؟؟؟اگر نمیتوانید پاسخگو باشید حداقل خود را طلبه معرفی نکنید

اگر فقط اسم طلبه را یدک میکشید و طلبه نیستید لااقل آزاده باشید بگویید نمیدانم و ارجاع دهید به کس دیگری

من از اعتقاداتم به این راحتی دست نمیکشم ولی همین هایند که باعث شده اند یک شبهه در ذهن حزب اللهی بماند و فازش کلا برعکس شود.

سوالم را بی پاسخ میگذارد و قطع دنبال میکند...

که قطع دنبال قطعا مهم نیست و ناراحتی ام حتی از بی پاسخ گذاشتن سوال من نیست از اینگونه رفتارهای انقلابیون است؟

گاهی برخلاف روحیه و میلت بی ادب میشوی و دوست داری کلمه ای را بکار ببری که هیچ کلمه ای جز آن حق مطلب را ادا نمیکند دوست داری بگویی خب به دَرک.‌‌..

باورم نمیشد وقتی سوالم را مطرح کنم با این گونه رفتار مواجه شوم خوشحال بودم کسی هست که منطقی است و برای خدا کار میکند اما رکب خوردم

جرا این رکب ها برایم درس نمیشود؟؟

یادم می آید موقع انتخابات هم به ستاد های یکسری افراد که میرفتم در برابر سوالاتم یک جواب های خنده دار میدادند و خود را متصل به عالم غیب و بهره مند از امدادهای غیبی میدانستند و خود را یاران امام زمان عج...

فعلا که در منجلاب تردید ها دست و پا میزنم و از هرکس که او را انقلابی میدانم سوال میپرسم اما یا مثل این طلبه رفتار میکنند یا همان حرف های تکراری و شعاری را میدهند یا سکوت و لبخند تحویلم میدهند...

روحیه ام تحمل این حالت را ندارد باید تکلیف مشخص شود...

کاش استاد بود کاش میتوانستم تمام سوالاتم را بپرسم و با منطق و آرامشش پاسخم دهد و این روح زخم خوده ام آرام گیرد...

اگر آزاده ای حضور داشت و فکر کرد که میتواند به سوالاتم پاسخ دهد ممنونش میشوم

پی نوشت:خیلی به ندرت تند میشوم ولی گاهی رگ سیدی بالا میزند و ..‌‌.



۰۷:۱۰

تقوای وبلاگی

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از درجات تقوا این است که هر عملی  از انسان سر بزند یا واجب باشد یا مستحب...

حتی مباح هم نباشد

چرخیدن من در این وبلاگ کدام است؟؟؟

وای برمن اگر هیچکدام از این ها نباشد

پ.ن۱: زمزمه این روزهام با بغض:

من یتیمم و یه ارباب میخوام

به روی پات کمی خواب میخوام

ساقی کوثری بابا علی

من زدستات می ناب میخوام

سالگرد دومین سال فراق حریمش نزدیک است و دلم را فقط خودش میتواند آرام کند

#دلتنگ بابا علی

پ.ن۲: روز شماری میکنم جمعه بیاد برم مشهد روبروی گنبد اینو بخونم:

"زحمت مستی ام به گردن کیست

 جز تو که عاشق شراب تو ام؟ 

ساقی این قدر مهربان و رئوف؟ 

با مرامی رضا،خراب تو ام! 

 شک ندارم که دوستم داری

 گرچه من مایه ی عذاب تو ام

خودمانیم،بس که آقایی! 

بعد مرگم سه بار می آیی

  تا که زیر لحد بفهمم،در 

سایه ی لطف بی حساب تو ام  

پ.ن۳:به نظرتون استخاره با نرم افزار یا اینترنتی درسته؟؟

پ.ن۴:سر از پا نمیشناسم میلاد بی بی جان ، بهترین روز برای دختر بی بی هست:))))

۱۲:۵۳

پست رمزدار رو نمیپسندم اما گاهی نمیشه یه مطلبو عمومی کرد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۰:۴۵

خالی از هو

بسم الله الرحمن الرحیم

دلی که هی میگیرد و هی حواسش را پرت میکنم
با دوختن پشتی
با بازی کردن فوتبال با داداشا
با بیرون رفتن
با خندیدن های الکی
با پست گذاشتن
با درس خوندن...
اما نه مثل اینکه دست بردار نیست
دلی که خالی از هو باشد بهتر از این نمیشود...
از تو فقط تو را میخواهم...

                  
۱۸:۱۸

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan