بسم الله الرحمن الرحیم
خانوادگی با چندتا ماشین رفته بودیم موج های خروشان،قبل از رفتن پدرجان گفتن کیفاتونو بزارین صندوق عقب،ماهم اطاعت امر نمودیم
همه طلاهامونو جمع کرده بودیم تو یه پلاستیک گفتم بدین من بزارم تو کیفم تا خواستم بزارم خاله جان گفتن نه بده من تحویل میدم به امانات...
خوش و خرم رفتیم و خیلی هم خوش گذشت
وقتی برگشتیم دیدیم آقایون اومدن بیرون وهمه هم دارن به من نگاه میکنن
تا رسیدیم خان دایی فرمودند:تو کیفت چیزی داشتی؟گفتم نه چیز خاصی نبود فقط گوشی و وسایل شخصی
رک و راست گفت:دزدیدند
پدرجان بلافاصله گفتند:اصلا نگران نباش یه گوشی خیلی خوب برات میگیرم
منم با یه آرامش خاصی گفتم:باشه اشکالی نداره
بعد از پنج دقیقه یهو نشستم و زدم به سرم و شروع کردم به گریه
ابر بهاری بودم ، همه مبهوت این کار من که چی شد؟
_من:عکسام ، گوشیم پرعکسه بدبخت شدم چه خاکی تو سرم بریزم واااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااا
گفتند حالا یه زنگ به گوشیت بزنیم ببینیم چی میشه
_من:اون جواب نمیده خل که نیست هم بدزده هم جواب بده؟؟وااااااااااااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااااا
زنگ زدند ودر کمال ناباوری جواب داد
پدر:سلام شما چرا گوشی دخترمو دزدیدید؟
دزد:سلام دزدیدم دیگه
پدر:آخه بی معرفت تو گوشی پرعکسه درسته عکس های دخترما پیش تو باشه؟
دزد:خب باشه بیاین فلان جا کیفو میزارم بردارید
پدر:باشه ممنون
پدر به همراه یکی از دایی ها رفتند
آقا دزد با معرفت کیف رو به همراه مموری گذاشته بودند
دوباره زنگ زدیم بهش که آقا دزد بامعرفت گوشیو پس ندادی ها؟
اونم گفت دیگه یه چیزی هم ما کاسب شیم و قطع کرد و دیگه جواب نداد
ماهم ناراحت شدیم که بی خدافظی قطع کرد زنگ زدیم پلیس اومد وقتی برای پلیس تعریف کردیم از خنده داشت پرپر میشد میگفت تو عمرم همچین دزد با معرفتی ندیدم