اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

ازپدر به دخترانش(لطفاخانوم ها بخونن)

بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت امیر مولای متقیان بهتر است بگویم بابا جانمان میفرمایند:

                            "لا تصلی المراة عطلا"
                         زن بدون زینت نماز نخواند

الان ماباید چجوری فدای این پدر بشیم که حقش ادا بشه؟
در جهانی همه شور و همه شر*ها علی بشر کیف بشر
چگونه بشری...چگونه بشری...چگونه بشری
حالا بعضی ها بیان بگن اسلام زن رو محدود میکنه...بفرما !پدر میفرمایند برای صحبت با خدا که میروی زینت کن
چه حس خوبی ایجاد میشه برای زنی که برای خالقش برای هم صحبتی اش با معبودش زینت کند
دیگر چه نیازی است که برای غیر زینت کند؟
همه عقده هاش باز میشه خخخخخ
موافقین داخل سجاده به جز مهر و تسبیح و عطر، رژ لب و خط چشم و... رو هم اضافه کنیم؟؟؟
بعله اینجوریاس ما بچه مذهبی های باحال فقط برای خدا تیپ میزنیم تاکور شود آنکه نتواند دید
البته اول مطمعن بشید نامحرمی موجود نیست بعد برین سراغ آرای بیرای
بیایید زیبا به عاشقی بپردازیم

۲۱:۱۲

من و اُنسم

بسم الله الرحمن الرحیم

کتاب میخواندم،به مطلبی رسیدم راجع به انس و انواعش...
بزرگی گفته انس سه نوع است:
اول:انس به عبادت
دوم: انس به خلوت(بعضی برای خود خلوتی دارند و گوشه ای که از ازدحام مردم دور باشد انتخاب و برای عبادت و تفکر برمیگزینند وبا حواس جمع تری به عبادت میپردازند)
سوم:انس بالله
الان شاید بگین اینا که همش یکیه،چون عبادت و خلوت هم برای خداست
خب پس اجازه بدهید من روشنتان کنم
تفاوت در اینجاست که اگر زمانی آن عبادت یا عبادات مخصوصی را که به آن ها عادت کرده یا خلوتی را که بدان انس پیدا کرده ازدستش بگیرند بدبخت میشود به تعبیر من، و به تعبیر آن بزرگ به وحشت می افتد
اما در انس بالله خلوت و جلوت فرقی ندارد توجه او فقط به هو است
در اولی و دومی انتخاب کننده بنده است اما در سومی خود خداوند انتخاب میکند...
مثال:کسی با رفتن به حج انس داردحال اگر به او بگویند آقا جون یه مومن داره خونشو ازدست میده توانایی پرداخت نداره آبروش در خطره شما هزینه سفر ایندفعه رو بده بهش تا مشکلش حل بشه اگر قبول کنه که اهل طبقات بالا و انس بالله است اگر قبول نکنه اهل انس به عبادته و خودش انتخاب کنندس...
یه بار من به شدت دچار انس به عبادت شدم یعنی اون عبادتی رو انتخاب کرده بودم که دلم دوست داشت و اونطوری دوست داشتم به خدا نزدیک بشم که خودم میخوام اما ای دل غافل که مقصود هو است روشی روباید انتخاب میکردم که برایم مقرر شده

 نکته طلایی:عمل به کاری کن که وظیفه توست نه خواست دل و نفست...
شماکدام انسی هستید؟؟؟


۲۳:۱۲

هیس،دختر ها فریاد نمیزنند!

بسم الله الرحمن الرحیم

برای فریاد حقیقت فرقی ندارد دختر باشی یاپسر...بله من ازآن دخترهایی هستم که درد دارند درد...

خیلی وقت ها خفه ام کردند اما اینبار در اینجا فریاد میزنم

چرا هرکس هرآنچه را که هست نیست؟چرا سعی در نشان دادن آنچیزی داریم که نیستیم؟چرا انقدر تزویر و دورویی؟کار به جایی میرسد که به چشمان خودت هم اعتماد نداری...

در قشر مذهبی گاهی رفتاری میبینی که تا مدتی شوکه هستی

روحانی کاروان رفتن به بغداد و خرید و دیدن صحنه های نامناسب را به زیارتی که یک شب بیشتر نیست  ترجیح میدهد و همراه عده ای از کاظمین به بغداد میروند و عکس هایشان را در گروه کاروان میگذارند که هر کسی هم نرفته مستفیض شود

کسی را میشناسی که آدم خوبی است اما زیاد دیندار نیست ولی برای استخدام در شغل دولتی مجبور است هرهفته به نماز جمعه برود و ریش بگذارد مجبور است... 

کسی را میشناسی معروف به مذهبی شدید ولی وقتی جناب رفسنجانی فوت میشوند می آید و از خوشحالی بشکن میزند...

هم کلاسی داشتی که به زور به مدرسه میفرستادندش سر کلاس میخوابید معدلش به زور دورقمی بود همینکه مدرسه نمونه دولتی آمده بود جای تعجب داشت برادرش دیپلم ردی بوداما تربیت معلم قبول میشود و برادرش یک پست استخدامی خوب...

خانمی باسه بچه سنی حدودا ۳۷ یا ۳۸ سال در آزمون آموزش پرورش قبول میشود اما جوانی ۲۸ ساله با فوق لیسانس و جویای کار با بالاترین نمره پس از مصاحبه رد میشود چرا که اولویت با آن خانم است...

به فدای شهدا و جانبازان عزیز بشم که دارد سوء استفاده میشود از مقامشان

بله هیچکس و هیچ چیز جای پدر رو نمیگیره اما برای پر کردن جای پدر باید به ملت خیانت شود باید دکتری دکتر شود که هیچ نمیداند باید معلمی معلم شود که حوصله خودش را هم ندارد؟

اصلا برایشان بهترین امکانات را فراهم کنند نووووش جانشان سرو پایشان را طلا بگیرند نووووش جانشان اما برای کمک به این عزیزان که نباید به فرزندان همین سرزمین آسیب برسد...

البته این همه داستان نیست کسانی هستند که هنوز هم فرزندانشان را نذر کرده اند نذر قربانی...دلم میسوزد آنها جان شیرینشان را فدا کردند اما این آن چیزی نبود که باید میشد

میدانم برای جانبازان آنطور که باید تسهیلات نیست میدانم چه رنجی میکشند عموی جانبازم را میبینم که دارد مثل شمعی آب میشود...پدر من از آن کسانی بوده که در نوجوانی که سن قانونی نداشته به زور به جبهه رفته...اما سیاست درستی در این زمینه نیست جانبازان خیلی مظلوم و غریبند واقعا درد و رنج خانواده های جانبازان وشهدا را درک میکنم چون دیده ام از نزدیک حالشان را ...بحث من این عزیزان نیستند

اما این فقط یک روی سکه است کسانی هستند که تا پای جان برای این دین و سرزمین تلاش میکنند ازهیچ چیزی دریغ نمیکنند زخم زبان ها میشنوند اما از عزمشان کم نمیشود و بی نام و نشان و غریب وار و مظلومانه پای اعتقاداتشان ایستاده اند...

من به این نتیجه رسیده ام که نه باید مثل عده ای برچسب گذاشت روی آدم ها که فلانی افراطی هست و همه مملکتو بالا کشیدند و...

نه باید به هر کسی که ظاهری مذهبی داشت بگویی مذهبی...

در هر قشری خوب و بد هست باید حق جو و حق پرست باشیم

متدینی که کاری مخالف دین انجام میدهد آن را به دین عزیزمان نسبت ندهیم

به متدینی که اشتباهی میکند برچسب بد بودن نزنیم بلاخره انسان است و گاهی دچار خطا میشود باید کارهای دیگرش را هم ببینیم 

به کسی که ظاهر دین مداری ندارد برچسب بی دینی نزنیم 

بیایید قضاوت نکنیم و با ظاهر افراد رویشان برچسب نزنیم

یا علی


۱۱:۳۰

مملکت غریب

بسم الله الرحمن الرحیم
رفته بودیم یکی از شهر های شمال،کنار یک رودخانه وسط شهر که به دریا منتهی میشد...
بعد از لذت بردن از طبیعت و رودخانه احساس غربت کردم اصلا انگار نه انگار اینجا مملکت اسلامی خودمه یه نگاه که به اطراف انداختم دیدم تنها چادری منم علاوه براینکه هیچکس چادر نداره عده ای مانتو هم ندارند عده ای حتی بولوز هم ندارند و نیم آستین تنشونه حتی بعضی ها روسری هم نداشتند یه کلاه قد یه کف دست گذاشته بودند کف سرشون برای خالی نبودن عریضه...
این من بودم که بابقیه فرق داشتم(البته ظاهرمنظورمه شاید باطن و اعمال اونها خییییییلی بهتر از من باشه)...
یکهو چشمام برق زد دیدم یه مشت خانوم چادری اومدندانگار هم وطن هامو دیده باشم و ازغربت دراومده باشم باخودم گفتم الهی دورتون بگردم کجا بودین تا حالا؟؟؟
بعد دیدم چندتا آقای ریشو هم به اونا اضافه شدند و میز گذاشتندو بلندگو نصب کردند و ...
یه تواشیح باحال برای حضرت دلبر پخش شد بعد یکی ازهمون آقاها پشت میکروفن گفت ماجوونا هر سه شنبه اینجا جمع میشیم و میگیم آقاجان ما فراموشت نکردیم و دعا میکنیم برای ظهورت و نذرمیکنیم که زودتر قدم روی چشمانمان بگذاری...
بعد چندتا دختر بچه کوچولو چادری بین ملت پفیلا پخش کردند که روی بسته ها نوشته بود اللهم عجل لولیک الفرج،نذر ظهور...
حال غمگینم به شعف تبدیل شده بود...
به فکر فرو رفتم یاد این جمله افتادم که هر کاری بکنی برای ظهور مولایت بی فایده نیست هرکاری...
ای که دستت میرسد کاری بکن
تصمیم میگیرم برای مولایم به اندازه وسعم قدمی بردارم کاری کنم...حتی روزی به اندازه یک صلوات نذر ظهورش
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
۰۰:۰۱

خان دایی

بسم الله الرحمن الرحیم

یه دایی دارم که ته تغاری میباشد...تنها دایی که باهاش حرف برای گفتن هست

وچون خصوصیات شوخ طبعی و پر حرفی اش مشابه من است بیشتر باهم راجع به مسائل مختلف صحبت میکنیم...

مهربان،دلسوز و...

نزد من دوست داشتنی است ( البته خاله جان ها و مامان جونم براش پرپرمیزنن)

یه بچه تو راهی داره که ان شاءالله همین ماه به دنیا میاد...

جمعه هفته پیش مادر بزرگم در زینبیه نزدیک خانه شان مراسم دعای ندبه داشتندبعد از مراسم و تمییز کردن زینبیه رفتیم خونه مادر جون(مادر بزرگم) که تا ساعت ۱۰ که دوباره روضه است اونجا باشیم...

جمعمون جمع بود خاله ها دختر خاله ها و...دایی وارد شدند سر بحث باز شد(دوسه روز قبلش با مامانم داشتیم راجع به دایی ام صحبت میکردیم مامان و خاله هام به شدت نگران بودند میگفتند دایی جدیدا یه حرف های عجیب غریب میزنه ،یکی از دوستاش خیلی روش تاثیر گذاشته،فضای مجازی و...)

چون من مثلا مذهبی ترین فرد خانواده هستم از نظر دیگران همه سکوت مطلق فقط من و دایی صحبت میکردیم...نگرانی درچشم های مامانم و یکی از خاله هام موج میزد... 

دایی چند تا شبهه مطرح کرد من با اطلاعاتی که داشتم راحت اونارو توضیح دادم بعد دیدم اوضاع بی ریخت تر ازاین حرفاس یه چیزایی میگه که اصلا نباید بگه

بحثمون انقدر طول کشید که خاله ها رفتند روضه و برگشتند ولی ما همچنان صحبت میکردیم من از روضه گذشتم واز ارباب کمک خواستم تا دل دایی رو با حرفای من قانع کنه آخه خیلی دلم میسوزه دایی که سردم دار هیئت بود زنجیر زن امام حسین بود امسال که رفته بود پای منبر دیده بود سخنران حرف های بی ربط(از نظر دایی)میزنه کل دهه اول رو نرفت هیئت و به قول خودش تنهایی عزاداری کرد 

دایی که نماز هاشو میرفت مسجد جامع میخوند الان نمیره و میگه من اون امام جماعتو قبول ندارم برای همینم نماز هاش به تاخیر میفته(چون تا ازسرکار بره خونه دیر میشه)

دایی آخرای بحث گفت هیچکس براش امام علی(ع)نمیشه گفت نهج البلاغه رو که میخونه خیلی سنگین و پرمغزه...

خییییلی خوشحال شدم در دلم گفتم ان شاءالله بابا علی دستتو بگیره و ازین افکار نجاتت بده ان شاءالله امام حسینی که سالها براش زنجیر زدی چشمتو باز کنه...

میدونم رهایش نمیکنند...

دایی میگفت همیشه دعا میکنم امام عصر زودتر ظهور کنه تا حقایق روشن شه ...

گفتم دایی خوبم این بهترین دعاست همیشه این دعا رو بکن...

*میخوام مطالعه ام رو افزایش بدم و برای دایی بیشتر صحبت کنم دایی من باید به اصلش برگرده...شما هم دعا کنید


۱۳:۱۷

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan