اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

چالش آینده من

بسم الله الرحمن الرحیم

به دعوت فرشته ی روی زمین عزیزم؛

برشی کوتاهی از آینده ام ان شاالله

طولانیست حق میدهم نخوانید


واییی کلی کار دارم باید گلدون ها رو آب بدم همه جارو مرتب کنم به همه سر بزنم و خدافظی کنم برم حرم یه شبانه روز برای عرض ارادت و تشکر و خداحافظی و واسطه گری...

نمیدونم چرا هرسال به این ایام که میرسم اصلا خسته نمیشم مهربونتر میشم و صبور تر...

شب قبل از خواب از همسرجان نهایت تشکر رو میکنم که اجازه میده من و کوچولوی درونم بریم یه کشور دیگه...

خودش به علت شغلش نمیتونه بیاد و میگفت باشه سال دیگه باهم میریم سه نفری ولی وقتی سیل اشک های بی امانم رو میبینه وقتی اصرارهای پی در پی و دستی که مدام میبوسم و میگم خواهش میکنم قسمت میدم به جدم بزار برم قول میدم مواظب خودم  و بچمون باشم بزار سرباز امام زمان قبل از دنیایی شدن پر بشه از عطر حسین...نزار حسرت به دل بمونم.

خیلی مقاومت میکنه اما شکست میخوره.

مادر و پدرم به شدت مخالفن مخصوصا با شرایط جسمی که دارم اما میدونن حریف من نمیشن.

از طرف کاروان خادم اربعین با من تماس میگیرن شیرجه میزنم روی گوشی :

_ جانم.سلام

+سلام سادات جان پس فردا حرکته.ساعت ۱۵ بعدازظهر از حرم حرکت میکنیم

-وایییییی راست میگی فاطمه جانم یعنی من بیدارم؟به آرزوم رسیدم؟

+ آره عزیزم این رویا نیست.فقط مطمئنی از اومدن

-از مطمئن صددرجه اونور تر دارم ذوق مرگ میشم.خدافظی عزیزم که کلی کار دارم

+از دست تو.خدافظ .

اول چشامو میبندم الحمدلله رب العالمین.رو میکنم سمت حرم لبخندی عمیق به همراه چشمانی خیس.دل خوشم من به محالات شما آقا جان.ممنونم آقا ممنونم باز هم مدیونت شدم ایها الرئوف

چمدونم رو بر میدارم لباس سبز خادمی امام رضا رو جلو صورتم میارم بو میکشم و میبوسم و درون چمدونم میزارم زیر لب زمزمه میکنم منم یه سر دارم که سوداش حسینه...

چند ساعت بعد همسرجان می آید میبیند همه جا برق میزند بوی قرمه سبزی همه جا را برداشته و من سرحال تر از همیشه به استقبالش میروم.تعجب میکند میگوید چرا دستت به کمرت نیست؟کمردردت خوب شد؟خوبی؟نی نی خوبه؟

میگم:بلهههههههههه بهتر از این نمیشیم توپِ توپ

سرخوشی من و چمدان کنار دیوار را که میبیندبو میبرد که خبری است

میروم سر اصل مطلب که پس فردا عازمیم

باز نگرانی هایش به سراغش می آید 

میروم و پیشانی اش را میبوسم

-نگران نباش عزیزم در راه حسین زن و فرزند دادن که چیزی نیست.بعدم قرار نیست که جونمونو برا ارباب بدیم که ای کاش بدیم اما ما ازین شانسا و لیاقتا نداریم بادمجون بم آفت نداره صحیح و سالم برمیگردیم.دلتو بزرگ کن دریایی کن مطمئن باش تو بیشتر سهیم هستی من مطمئنم

لبخند میزنه و میگه مگه من حریف تو میشم!باشه.

روز رفتن فرا میرسد بر خلاف تصورم مادر خوشحال است و توصیه های مادرانه اش را میکند ولی لحظه آخر کلی در آغوش هم گریه میکنیم

همسر تسبیح خاک کربلایش را در مشتم قرار میدهد و میگوید سلام مرا به بابا علی و ارباب برسان جای من را خالی کن بگو نتوانستم بیایم به جایش همسر و فرزندم را برای نوکری تان میفرستم... بپذیرید...

میگویم جدم نگهدارت باشه که اینقدر مردی


صدای من را از نجف اشرف میشنوید:

وایییی دختر باشی بابایی باشی در حرم بابا باشی مگر میتوانی روی زمین بمانی پرواز میکنی...

فردا از نجف حرکت میکنیم به سمت موکب که اونجا به زائرای ارباب خدمت کنیم.


صدای من رو از موکب دوست داشتنی ام میشنوید:

همه به خاطر وضعیتم خیلی هوامو دارن میگن برو استراحت کن همش برام چیز میز میارن بخورم .

من که نیومدم استراحت کنم به انداره کافی خوردم و خوابیدم نیومدم باز براکسی زحمت درست کنم.

دستگاه فشارخون را برمیدارم 

چه جمعیتی ماشاالله لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم

واقعا این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟

آنقدر فشار خون میگیرم و تزریق و پانسمان میکنم که حوالی ظهر قندم می افتد سرم گیج میرود دستم را روی شکمم میگزارم باحسین کوچولوی درونم صحبت میکنم:

پسرم!گل پسرم! نام شیرین ارباب گوارای وجودت اما بدان این نام برایت مسئولیت می آورد عزیزکم تو را نذر صاحب نامت و فرزندش مهدی(عج) میکنم 

پسرم تو الان در هوای حسین نفس میکشی قول بده مادرت را روسپید کنی،قول بده حسینی باشی...

از جایم برمیخیزم خرمایی میخورم و دوباره مشغول به کار.

فاطمه می آید بالای سرم که بریم نهار بخوریم...

-فاطمه جان شما برو من هستم الان خرما خوردم باید زخم های این دخترکو شستش بدم.یه ثانیه ام یه ثانیه است

به زور میکشه و میبرتم

غذا ازگلویم پایین نمیرود با خودم میگویم این غذا ها را در خانه هم میتوانم بخورم وقت تنگ است باید دریابم

لقمه ای برمیدارم و میروم قسمت آشپزخانه شروع میکنم به ظرف شستن تابه حال از ظرف شستن انقدر لذت نبرده بودم...

دلم برای رفتن به حرم ارباب بیقرار شده.

اما ما به عنوان خادم نمیتوانیم موکب را ترک کنیم

دلم را به باب الحوائج قمر بنی هاشم متوسل میکنم که آقا جان خودت آرامم کن

اشک ها و لبخندهایی به وقوع میپیوندد و آرام میشوم آرامِ آرام

خوشحالم وقتی برگردم با کوله باری از جنس نوکری حسین بارشیشه ام را برزمین میگزارم...

و...


۰۷:۳۰
فاطمه م_
۲۱ اسفند ۹۷ , ۰۷:۵۳
عزیزم ^_^ چه خوب بود :)

پاسخ :

قربانت:)
خوبی از خودته:)
محمد برزین
۲۱ اسفند ۹۷ , ۰۸:۰۹
خیلی باحال بود 
خدا بهترین ها رو براتون بخواد و بهتون بده 

پاسخ :

خیلی سپاس گزارم:)
حمدان مقدم
۲۱ اسفند ۹۷ , ۰۸:۱۳
احسنت

پاسخ :

سپاسگزارم
آلاء ..
۲۱ اسفند ۹۷ , ۰۹:۲۲
زیارت قبول عزیزم:)
قدم نو رسیدتم مبارک

پاسخ :

ههههههه
پیشاپیش ممنونم دعا گو بودم
سلامت باشید
فرشته ی روی زمین
۲۱ اسفند ۹۷ , ۱۰:۵۰
عزیزممم😍😍
خیلییی خوب بود😍
خادم اربعین...😍انشاءالله که‌ به زودی واقعی بشه🌸

پاسخ :

عزیییییزم موتوشکرم:)
خوبی از خودته
ان شاالله ممنونم
یک مرد!
۲۱ اسفند ۹۷ , ۱۲:۰۲
ببخشیدا به فکر خودتون نیستین به فکر اون نی نی بعد از این باشین

عراق رفتن آدم سالم رو میندازه,  اون طفل معصوم رو چرا میخواین ببرین اونجا!

بیچاره بچه!

ببخشیدا من معمولا برای مطالب شما نظری نمیذاشتم ولی دلم برای اون بچه بعد از این سوخت!

پاسخ :

اتفاقا همه این کارا برای نی نی هست
توضیحش سخته
زدکودکی خادم این تبار محترمم...
ریحانه
۲۱ اسفند ۹۷ , ۱۲:۲۰
تو توی بیداریت اینقدر کار میکنی که توی رویا کار میکنی؟
بیخیال بابا. بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین. :)))))))))))))))))))

پاسخ :

اتفاقا امروز عینهو کزت بودم
همی الان یه دقه نشستم:)
چه برلب جوی نشینم چه ننشینم عمر میگذره پس چرا بشینم؟
سالار
۲۱ اسفند ۹۷ , ۱۳:۵۳

زنده یاد سپهری می گوید:

دهان گلخانه فکر است. یعنی هر آنچه که از زبان آدمی خارج می شود،ریشه در فضای ذهنی-فکری اش دارد.
مطالبی را که تحریر کردی از زبان روح ات بود ویقین بدان که عینیت خواهد یافت. چرا که هیچ چیز در این دنیا ، به اندازه خدا و روح آدمی ، با هم نسبت خونی ندارند!! آنجا که می فرماید :من از رگ گردن به تو نزدیکترم.

پاسخ :

والا ما تا الان به هرچی فکر میکردیم نرسیدیم...
ممنونم ازتون
لوسی می
۲۱ اسفند ۹۷ , ۲۲:۰۳
اولا که "میگذارم":دی
دوما راستش من خیلی دوست نداشتم اینطور با اصرار رفتن رو! نمیدونم چرا ولی حس خوبی بهم نداد.. ته دل همسر که راضی نباشه همه‌چیز یه جاش می‌لنگه!
البته میدونم آخرش رضایتش رو از ته دلش گرفتی مثلا :دی

پاسخ :

یه چیزی میگم بین خودمون بمونه
دراصل اون خیلی هم راضی بود از اول ولی حسودیش میشد نمیتونست بیاد انقلت می آورد تو کار:))))
سرباز کوچولو ...
۲۱ اسفند ۹۷ , ۲۲:۰۸
وااااای که تا حالا از خوندن هیچ مطلبی اینقدر لذت نبرده بودم 
من قربون اون حرم ها برم که دلم پرکشید که آروزومه یکبار دیدنشون
من قربوووون اون حسین کوچولو خاله برم نفس 😍😍😍😍😍😍😘😘😘عالی بود آبجی ان شإالله به همش برسی ⁦❤️⁩

پاسخ :

نه دیگه تا این حد خداییش:)
نظر لطفته عزیزم
خخخخخ حسین مامان کی میاد پس؟
خواهر ندارم ولی کلی خاله داره:)**
عزیز دلی ممنونم
دختر روشنا :)
۲۱ اسفند ۹۷ , ۲۲:۱۲
قشنگ‌بود انشالله موفق باشی عزیزم 

پاسخ :

نگاه شما زیباست
ممنونم سیده جان:)
نویسنده یافاطمه
۲۱ اسفند ۹۷ , ۲۲:۳۸
سلام سلاااام...با نظر لوسی می موافقم این با اصرار رفتنو منم نپسندیدم اما در کل سرشار از حس خوب شدم....حتی برای چند لحظه هم که شده رفتم توی مسیر پیاده روی و برگشتم
توی طول سال هرکی میگه نمیای بریم کربلا میگم ایشالا اربعین
حسین جان،آبرویم را بخر...
قدم قدم با یه علم
ایشالا اربعین بیام سمت حرم
با مدد شاه کرم ایشالا اربعین بیام سمت حرم

پاسخ :

سلام سلام هزارو سیصد تا سلام
دیگه سیدی گفتن باید حرفمو به کرسی بشونم:)
اربعین اربعین
تو کل نوکریم فقط همینو فهمیدم و بس تو کل سال بیام حرم تو اربعین یه چیز دیگس
سرباز کوچولو ...
۲۲ اسفند ۹۷ , ۰۱:۰۱
منکه خیلی خوشم اومد انگار داشتی از آرزو های خودم میگفتی 
ووووی خاله جونم زودتر بیاد :)

پاسخ :

:))
عزیزم خاله ای برازندته
سالار
۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۲:۱۲

همه شیعیان به سالار شهیدان عشق ویژه ای دارند، این عشق و ارادت (البته با توجه به نوع نگارش این پُست) در شما مضاعف دیده می شود.

اینک با کسب اجازه ،می خواهم چند پرسش پیرامون امام حسین علیه السلام و واقعه کربلا از شما بپرسم( در این کامنت فعلا سه پرسش طرح می کنم):

1- آیا امام حسین علیه السلام،فرزندی به نام عبدالله داشت که به ایشان "ابی عبدالله" می گفتند؟

2- اسامی برادران امام حسین علیه السلام که در کربلا حضور داشتند وشهید شدند را نام ببرید؟

3- آخرین " جمله ای" که امام حسین علیه السلام به امام سجاد علیه السلام گفتند؛ چیست؟
ناشناس
۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۲:۳۶
واقعا؟؟
یعنی شما حاضرین در اون شرایط و چند نفر رو نگران کنین تا به خواسته دلتون برسین؟
من که نمیخوام 

پاسخ :

جوون تازه داماد جوونی که تازه بچش به دنیا اومده جوونی که هنوز بچشو ندیده جوونی که تنها فرزند خانوادس میره جونشو برا اربابش میده...
حتی اگه همه نگرانش باشن...
اونوقت من برای خادمی که یه تار مو هم از سرم کم نمیشه نرم؟
یه نوکری برام میمونه همونم نرم؟
اصلا بیشتر برای بچه ام میرم
میرم تا روحش با نوکری عجین بشه بی تاثیر نخواهد بود ان شاالله...
میگن اگر سفری خطرجانی داشته باشه نباید رفت اما کربلا حتی اگه خطر باشه باید رفت باید رفت در این رفتن ها حکمت است

نـــای دل
۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۴:۴۷
عالی بود..

ارزوهای موفقیت و بهترین ها برای شما و همه ان شاالله..

پاسخ :

نظر لطف شماست
شما عالی خواندید

ممنونم ان شاالله
ناشناس
۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۶:۴۹
عجب !!!
پس به سلامت 
برید
ان شاا... موفق میشین.

پاسخ :

ان شاالله توفیق نوکری نوکرای حسین رو داشته باشیم
ان شاالله آقا اجازه بده
ناشناس
۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۶:۵۱
میدونین عزیزم مشکل کجاست؟
اون جوونایی که جونشونو میدن مردن و وظیفه شون چیزیه
ولی شما خانمین و وظیفتون چیز دیگه ای س.

پاسخ :

وظیفه ام غیر از پرورش فرزندی حسینی هست؟
وظیفه ام غیر از با نشاط بودن و شوهر داری هست؟
اینکه من برم برای شوهرم بهتر خواهد بود ان شاالله زن نیاز به شارژ روحی داری برای نشاط حالا یه نفر میره آنتالیا دلش وا میشه من با خدمت به اربابم
شما چرا ناشناسین؟:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan