اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

روسیاهیش برام موند

بسم الله الرحمن الرحیم

بهم گفت میای با فلانی و فلانی شهادت حضرت زهرا رو بریم قم؟

همسفرهایی که درنظر گرفته بود رو راحت نبودم باهاشون تعلل کردم و بهش فهموندم زیاد مایل نیستم

اما پشیمون شدم گفتم دهه فاطمیه کنار فاطمه معصومه سعادت میخواد.چه فرقی داره با کی بری؟خجالت بکش برو و رزق سالتو بگیر

مگر همیشه نمیگی فاطمیه شروع سالمه؟چرا انقدر بی احساسی؟

رفتم سایت خونه معلم رزرو کنم نوشته بود از25ام سایت باز میشه...

25ام بعد از نماز صبح رفتم هنوز باز نشده بود

ظهر که از سر کار اومدم بازم رفتم ظرفیت تکمیل شده بود!

ظرفیت فقط برای اون چند روز مد نظر من ، اون چند روز فاطمیه تکمیل شده بود

درحالی که من نیمه شعبان که قم ذرحال منفجر شدنه تونستم دقیقه نود یک روز حداقل رزرو کنم

فهمیدم اشکال کار رو...

تعلل من...محرومم کرد
برای من خانه معلم مهم نیست من تو حرمم میخوابم اما بخاطر همسفرهام فقط باید اونجا رزرو بشه که هم هزینه اش خیلی زیاد نشه هم مرتب و تمییز باشه
تعظیلی دیگه ای که تو تقویم دیدم 22بهمن بود

کاش بانو من رو ببخشند  کاش محرومم نکنند

کاش از چشمشون نیفتم

.

.

.

جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه تو

تا قم آورد دل شاه خراسان شده را

خونه شما و رفیق رئوف خونه امید منه

و خونه شما بیشتر از بوی رفیق بوی حضرت مادر رو میده

شفاعتم کنید ای دختر ولی خدا ای خواهر ولی خدا ای عمه ولی خدا

مثل شه راه بده آهوی گریان شده را...

۱۴:۲۶

میدهت اسمت لذت عشقی مدام

 بسم رب الفاطمه الزهرا

گاهی از اینکه شما را مادر خطاب میکنم ازینکه هی خودم را به شما منسوب میکنم ازینکه با پررویی تمام اسم خودم را دختر بی بی گداشته ام ازین دست بالا گرفتن خودم ...میخواهم بمیرم،بمیرم بابت این جسارت

من از کجا؟دختری شما از کجا؟

من غبار قدم فضه تان هم نیستم مادر جان چه برسد به دختر شما!!!

 

وقتی به شما می‌اندیشم، از دست‌های تهی خویش شرمسار می‌شوم و بغضی که هر از گاهی میهمان گلوی خشک و گرفته‌ام است، آرام‌آرام می‌شکند و بر پهنای صورت گنهکارم می‌لغزد و جاری می‌شود. یک دنیا قافله اشک و آه و ماتم! پس با همین شبنم‌های دل گرفته وضوی عاشقی می‌کنم و به نام یگانه عالم و به یاد شما که نگین آفرینش تمام بانوان عالمید، نفس میکشم و باز زانوهای به زمین رسیده را میتکانم برای دویدنی دوباره...

دل داغدار من به تمام قامت به احترام شما می‌ایستد و در زاویه اندیشه‌هایش به شکیبایی شما فکر می‌کند و غم هایش برایش بی ارزش میشود.

پس چه زیبا ماردی مهربان برای پدر تنهایتان لقب گرفتید؛ که این مدال افتخاری بود که عجیب برازنده قامت و استقامت شما شد.

 پس از آن میثاق سبز در میعادگاه عشق، عاشقی کردید ...با نان و نمک علی عاشقانه ساختید و علی را هزاران مرتبه شرمسار شکیبایی‌ تان کردید. 

شما دختر برگزیده‌ترین معشوقه خدا بودید اما در تمام گرسنگی‌ها و خستگی‌ها، لب جز به تسبیح و تقدیس ذات مقدس خداوند  باز نفرمودید.

چه شقایق‌ها واطلسی‌ها و رازقی‌هایی به گلستان گل نشناس دنیا هدیه فرمودید که قصه پرپرشدنشان حدیثی است چون مثنوی یاس کبودتان که فعلاً در کنار زاویه ذهن من بماند تا بعد!

با مادر مادر گفتن ها کسی دخترشما نمیشود دختر باید شبیه مادر شود...

التماس دعا ای دار و ندار علی،ای بود ونبود حسن،ای مادر ارباب ما

 

بشم همونی که تو میخوای


 
 

 

۲۲:۵۴

سردارِ آزمون۲

بسم الله الرحمن الرحیم

سردرگم نوشت

سردار آزمون۱

پست های بالا رو که به خاطر دارید؟

با وجود مخالفت کل خاندان و شک خودم برای انتخاب این مسیر و حرف های استاد راجع به آسیب های این مسیر

بلاخره انتخاب کردم و آزمون دادم در بهترین حوزه علمیه خواهران کشور و حتی جهان...جامعه الزهرا سلام الله علیها اصلا اسمش دلم رو جلا میده

امروز نتایج آزمون کتبی اومد فکر نمیکردم با اون وضع خوندم قبول بشم

بسم الله گویان کدرهگیری رو وارد کردم... الحمدلله الحمدلله:)

هنوز مصاحبه مونده ولی خوشحالم و دلم روشنه...

راستش جرات نمیکنم به بقیه بگم قبول شدم

خانواده دوست داشتن ادامه تحصیلم در رابطه با رشته ام باشه یا حداقل طرحم رو برم...اوه اوه کافیه داییم بفهمه دیگه سوژه میشم برای محافل خانوادگی:)

هم رشته مو دوست دارم هم طرح رفتنو ولی همه چی جوری رقم خورد که من شانسکی برم سایت و ثبت نام کنم و نخونده آزمون بدم و قبول شم و...

طرحمم شاید رفتم در کنار حوزه:)

معتقدم حضرت مادر در این ماجرا نگاهش را ارزانی ام داشته



دریافت

۲۰:۱۲

پست متبرک

بسم الله الرحمن الرحیم

این پست متبرک است

چون در فضایی نوشته شده است که محل عبور و مرور فرشتگان و اولیا خداست

جمعه باشد روز رو به غروب باشد ایام عاشورای دل باشد کجا بروی که قلبت را تسکین دهد ؟در آغوش که بروی که با تو همراهی کند و دلت را با نورانیتش جلا بخشد؟

 جز حضرت سلطان پناهی نمیابم.میروم تا باحضرت سلطان برای مادرمان روضه بخوانیم راهی میشم بلافاصله به سمت رواقی میروم که متبرک است به نام بی بی جان اما گویا آنجارا برای آزمونی بسته اند با اشک به سوی صحن انقلاب میروم خودم را به ضریح میرسانم چشم هایم دیگر ضریح را نمیبیند هرچه سیل اشک را کنار میزنم که ضریح را ببینم امان نمیدهد...

انگار غمی که سنگینی میکرد در دامن امام رئوف سبک شده 

+قصد دارم این حضورم را تقدیم کنم به همه بزرگوارانی که اینجا را میخوانند

کسانی که در سردرگمی و حال خراب و ... به یاری ام شتافتند کسانی که به صورت خصوصی تذکر دادند و در مواردی راهنمایی ام کردند کسانی که قلم رنجه نمودند و با نظرشان مرا شاد نمودند کسانی که خواندند و نظر ندادند

بزرگواری که در حرم خاتون برایم دعا کردند و همه و همه...

(فقط سه نفر بیشتر در ذهنم بودند چون از مشکلشان تا حدودی خبر داشتم)

گمان نبرید که دارم به شما عزیزان لطف میکنم.خیر در حقیقت به خودم لطف میکنم چون با محبت کردن و دعا برای دیگران اول حال خودم خوب میشود و من نیاز دارم به این حال خوب...

وپیروی میکنم از روش حضرت مادر که برای دیگران دعا میکردند

زیارت جامعه کبیره میخوانم در حرم امام الرئوف به نیت همه شما

(چقدر هم در ترکم موفقم:))



۰۰:۰۶

ای وای مادرم

بسم رب الفاطمه(س)

فرازی از وصیت حضرت مادر که روضه ایست برای خود:

اى على منم فاطمه دختر محمد که خداى تعالى مرا به ازدواج تو در آورد تا در دنیا و آخرت از آن تو باشم، و تو در انجام کارهاى من سزاوارتر از دیگران هستى!

کار حنوط و غسل و کفن مرا در شب انجام ده، و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن کن، و کسى را خبر نکن، تو را به خدا مى‌سپارم، و بر فرزندان خود تا روز قیامت‌سلام مى‌رسانم

میروی و گریه می آید مرا*لحضه ای بنشین که باران بگذرد

 

 

۱۹:۰۹

تا بوی زلف یار در آبادی من است...

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی مادر مرا در درون خود حمل میکرد نمیدانستند که دخترم یا پسر

شبی که قرار بود پا به این جهان بگذارم پدر برای اقامه نماز به نمازخانه بیمارستان میرود و از فرط خستگی خوابش میبرد.خواب میبیند فرزندشان دختر است و نامش فاطمه...(بماند که در نماز خانه را قفل میکنند و از پنجره میپرد تا این نوید را به مادر دهد:))

در شب ولادت یکی از معصومین (ع) چشم به جهان میگشایم

اما نامم را فاطمه نمیگذارند یکی از نام های مادر آن معصوم را برای من انتخاب میکنند

 نامم را دوست داشتم نامی منحصر به فرد و خاص که آن زمان در شهر کوچک پدری فقط من به این نام بودم...

اما هیچ نامی برای من دوست داشتنی تر از نام های حضرت مادر نیست...

از بچگی حسرت این را داشتم که کاش نامم رنگ و بوی مادر را داشت

                                                                             ***

درست است که ازنسل شما بودن از سر من زیادی است و نتوانسته ام این امانت را به درستی حفظ کنم اما دخترتان دنبال بهانه است تا خودش را با نام و نشانه ای از شما متبرک کندمیشود مرا بایکی از نام هایتان خطاب کنید و دست مادری تان را مثل همیشه بر سرم بکشید؟

در کمال ناباوری که در اینترنت نام ها و القاب حضرت را جستجو میکردم نام خود را در میان القابشان یافتم...

باورم نمیشد تابه حال نشنیده بودم...

مادر همیشه مادری میکند اما دختر نمکنشناسی 

 به راستی که خداوند مارا شرمنده حضرت زهرا (س) آفرید

نشسته ام بنویسم که بال یعنی تو
عروج کردن سمت کمال یعنی تو

۱۳:۳۸

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan