اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

خوشبختی یعنی...

بسم الله الرحمن الرحیم

خوشبختی یعنی این پیام واست بیاد...


۱۴:۲۱

تا کی دوری و مدعی دوستی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

قرآنی را که استاد به من هدیه داده بود برمیدارم نه به قصد تلاوت و نه به قصد ثواب بلکه به قصد مطالعه...

انگار دفعه اول است که قرآن میخوانم انگار این آیات را تا به حال نه دیده ام ونه شنیده ام ...

مغزم پر سوال میشود که چرا اینجا خداوند فرموده جز خاشعان؟چرا خاشعان؟چرا صادقان نه؟بعد که می اندیشم حکمتش را میفهمم

گاهی تفسیر آیه را در گوشی ام میخوانم...

هنگامی که انذار میدهد خودم را جمع میکنم و حواسم رامتمرکز و هنگامی که از رحمانیتش سخن میگوید چشمانم را میبندم و با لبخندی  غرق میشوم در دنیای تخیلاتم میبینم که در آسمانم و هاله ای از نور مرا فرا گرفته و من نشسته ام و سرم را برروی تکه ای ازنور قرار داده ام لبخندم عمیق تر میشود چون خود را در آغوش خدا می یابم چشمانم را که باز میکنم گونه های خیسم را پاک میکنم و باز میخوانم و میخوانم و ...سیر نمیشوم 

قرآن کتابی است که مهجور است در نزد من زیاد به سراغش نرفته ام و زیاد از آن نمیدانم.این چه مسلمانی است؟این چه شیعه بودنی است؟تو از معجزه پیامبرت غافلی آنوقت دنبال کدام معجزه میگردی؟تا کی دوری و مدعی دوستی؟ازخودم بسیار ناراضی ام کاش بتوانم جبران کنم

وااای بر من ، وااای برمن ،  وااای برمن

نمیدانم چطور جواب دهم؟؟؟

۱۹:۵۵

حالِ خراب

بسم الله الرحمن الرحیم

از بی با تو بودن خسته ام

کاش بمیرم ...

" أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء"


۰۸:۰۰

من در بهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

تف به ریا اما اگر در تصویر دقت بنمائید مشاهده میفرمایید که دارد از چهره ام نور منعکس میشود:)))

بهشت ارزانی خوبان عالم

بهشت من تماشای حسین است


۰۰:۳۶

دزدِ بامعرفت

بسم الله الرحمن الرحیم

خانوادگی با چندتا ماشین رفته بودیم موج های خروشان،قبل از رفتن پدرجان گفتن کیفاتونو بزارین صندوق عقب،ماهم اطاعت امر نمودیم

همه طلاهامونو جمع کرده بودیم تو یه پلاستیک گفتم بدین من بزارم تو کیفم تا خواستم بزارم خاله جان گفتن نه بده من تحویل میدم به امانات...

خوش و خرم رفتیم و خیلی هم خوش گذشت 

وقتی برگشتیم دیدیم آقایون اومدن بیرون وهمه هم دارن به من نگاه میکنن

تا رسیدیم خان دایی فرمودند:تو کیفت چیزی داشتی؟گفتم نه چیز خاصی نبود فقط گوشی و وسایل شخصی

رک و راست گفت:دزدیدند

پدرجان بلافاصله گفتند:اصلا نگران نباش یه گوشی خیلی خوب برات میگیرم

منم با یه آرامش خاصی گفتم:باشه اشکالی نداره

بعد از پنج دقیقه یهو نشستم و زدم به سرم و شروع کردم به گریه

ابر بهاری بودم ، همه مبهوت این کار من که چی شد؟

_من:عکسام ، گوشیم پرعکسه بدبخت شدم چه خاکی تو سرم بریزم واااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااا

گفتند حالا یه زنگ به گوشیت بزنیم ببینیم چی میشه

_من:اون جواب نمیده خل که نیست هم بدزده هم جواب بده؟؟وااااااااااااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااااا

زنگ زدند ودر کمال ناباوری جواب داد

پدر:سلام شما چرا گوشی دخترمو دزدیدید؟

دزد:سلام دزدیدم دیگه

پدر:آخه بی معرفت تو گوشی پرعکسه درسته عکس های دخترما پیش تو باشه؟

دزد:خب باشه بیاین فلان جا کیفو میزارم بردارید

پدر:باشه ممنون

پدر به همراه یکی از دایی ها رفتند

آقا دزد با معرفت کیف رو به همراه مموری گذاشته بودند

دوباره زنگ زدیم بهش که آقا دزد بامعرفت گوشیو پس ندادی ها؟

اونم گفت دیگه یه چیزی هم ما کاسب شیم و قطع کرد و دیگه جواب نداد

ماهم ناراحت شدیم که بی خدافظی قطع کرد زنگ  زدیم پلیس اومد وقتی برای پلیس تعریف کردیم از خنده داشت پرپر میشد میگفت تو عمرم همچین دزد با معرفتی ندیدم


۲۲:۳۵

کنترل محسوس

بسم الله الرحمن الرحیم

یعنی دم خدا گرم قربونش بشم جوری منو هدایت وکنترل میکنه که تو کفش میمونم، همه جا واسم یه به پا میزاره

*مثلا با مامان جون رفتیم خرید دست رو هر مانتویی میزارم یه عیبی واسش پیدا میکنن

_نه این تنگه

_نه این آستیناش کوتاهه

_نه این دکمه هاش ازهم دوره و...

یا یه تار مو بیاد بیرون سریع اشاره میکنند که بپوشون

یا بعضی وقتا که خیلی شلوغ پلوغه مامان جون میگن قشنگ رو بگیر منم میگم آخه با این چادرای مدل دار چه جوری رو بگیرم؟؟؟

واسه خودشون اینقدر حساس نیستن که رو من حساسن!

*خان دایی کلا آدم غیرتمندی هستن ولی نمیدونم چرا این ویژگی شو ، رو با حجاب ترین خواهرزاده اعمال میکنن

یه بار خانوادگی میخواستیم بریم کوه قرار شد همگی بیان جای خونه مامان بزرگ ازاونجا با هم بریم،منکه رسیدم هنوز هیچکس نیومده بود نرفتم داخل دم در منتظر بودم که یکهو دیدم خان دایی باشتاب عجیبی دارن میان سمتم با خودم گفتم الهییییی دلش برام تنگ شده ، خیلی عجله داره ، لبخند به لب بودم دستمو آوردم جلو که دست بدم  ابروهاشو بهم کشید و گفت بدو بدو برو خونه نمیبینی چقدر شلوغه همه دارن نگات میکنن...

یکی از دوستاشم که اومده بود خاستگاری نزدیک بود منهدمش کنه...

*یه رفیق دارم به نام سحر مانتویی هست موهاشم تا وسط سرش بیرونه...وقتی که دانشگاه میرفتم و خوابگاه بودم قبل بیرون رفتن منو یه چکی میکرد بعد میرفتیم بیرون،بیرون هم که بودیم و من واسه یه کاری چادرو رها میکردم و جلوش باز میشد با یه حالت دعوا و کاملا جدی:حواست کجاست بگیر جلو چادرتو ، ای بابا من ازدست تو چیکار کنم؟کلا دستتو بیرون نیار از زیر چادر

_آروم بخند

_آروم صحبت کن و...

بچه ها گاهی که سحر نبود و میخواستیم بریم بیرون میگفتند سحرتایید کرده؟

                                                       ***

خدایا سپاس به خاطر فرستاده هات سپاس بخاطر آفرینش این موجودات سپاس به خاطر کنترل محسوس:))


۰۹:۴۹

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan