اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

زندگی اجباریست!

بسم الله الرحمن الرحیم

تا وقتی این نفس میاد و میره ...

تا وقتی ریه ها پر از اکسیژن میشه و قلب خون پمپاژ میکنه

باید زندگی کرد...حالا حال و روزمون داغوون باشه مرده و زنده مون فرقی نکنه...نه نشد

باید فرق کنه به زورم که شده باید زندگی رو به جریان بندازی

طی ده روز 5 کیلو وزن کم کردم زیر چشام گود افتاده

حوصله هیچکارم ندارم...دوست دارم همه چیو مخصوصا این وبلاگو بترکونم(در جریانید که اولین جایی که برای ترکوندن و خالی کردن دق و دلی به ذهنم میرسه وبلاگ مادر مردس)

اما تصمیم گرفتم تصمیم گرفتن یا علی بگم و این مجروح جنگی رو کمی تیمار کنم

به زور میوه تو حلقم میریزم

کتاب میخونم

ورزش میکنم

آشپزی میکنم

حموم میرم

ماسک صورت درست میکنم

میرم تو خط نظم و مرتبی

زیارت عاشورای با توجه میخونم

و...

به چیز هایی که قبلا خیلی راحت میخندیدم الان به زور میخندم تا فراموشم نشه خندیدن

 

حالا ول کنیم این صوبتاروبابا...یه دوتا ماجرا براتون تعریف کنم:))

 

من :تو اتاق کارم در حال نماز خوندن

صدای آقای بخشی(پذیرش) میاد که داد میزنه:خانوم دکتر گوشی رو بردارید با شما کاردارن

خانوم دکتر داد میزنه:کیه؟

آقای بخشی:یه خانومه... کارتون داره از مریضاس

خانوم دکتر خب کیه؟

آقای بخشی با مِنّومِن:اکرم خانوم

من:رکعت آخر نماز در حال سلام دادن..مگه دیگه این نماز عروج میکنه؟نمازی که داری میترکی از خنده و گیرای کق خانوم دکتر

آخه مثلا بفهمی کیه چه دردی ازت دوا میشه؟

الان اکرم خانومو شناختی اصلا؟؟

نکته ای که الان به ذهنم رسید اینه که آقای بخشی از کجا میدونست اسمش اکرمه!!!

دلم به حال آقای بخشی میسوزه هر روز از اول صبح تا آخر وقت کاری صدای خانوم دکتر در مرکز طنین انداز میشه که هی میگه آقای بخشیییییی آقای بخشییییی

ینی آلرژی گرفتم به کلمه ی آقای بخشی

 

+یه حاج آقایی اومده بود بنده ی خدا مشکل مغزی داشت

خانوم دکتر میخواست تمرکزش رو بررسی کنه گفت انگشتتو بزار رو نوک دماغت سریع بردار و هی تکرار کن

حاجی همون حرکت اول انگشتو کرد تو دماغش

خانوم دکنر:حاج آقا چیکار میکنی؟دستتو درآر

حاجی: در همان پوزیشن خیره شده به خانوم دکتر

خانوم دکتر:ای بابا در بیارین دیگه(حاجی در همان حالت)

خانوم دکتر در حالی که جیغ بنفش میکشد:آقای بخشیییییییییی بیاین دستشو از دماغش درآرین...

 

 

شمام به زور بخندین انرژی خنده هاتونو میخوام...

 

۰۹:۵۷
آقای گوارا
۳۱ شهریور ۹۸ , ۱۰:۰۵

حد اقل در مورد دومی لازم نبود به زور بخندیم  [لبخند]

پاسخ :

میدونید اولی چرا برای من انقدر خنده دار بود؟
چون در حال نماز بودم :)
میرزا مهدی
۳۱ شهریور ۹۸ , ۱۰:۱۰

خدا شفاش بده انشالله

پاسخ :

کیو؟
دکترو؟
حاجیو؟
یا منو؟
سر گشته
۳۱ شهریور ۹۸ , ۱۰:۲۱

تا نفس دارد تردد جسم را سرگشتگی ست

تا نیاساید فلاخن نیست تسکین سنگ را

 

سلام

یاد این بیت افتادم از صحبت تون

 

خب پیرمرد بنده خدا حتما تمرکز نداشته دیگه :))

پاسخ :

سلام علیکم

بله مناسب بود ممنون

فک کنم علاوه بر نداشتن تمرکز یه روحیه حرص داری هم داشت
چون خانووم دکتر هر چی میگفت در بیار در نمی آورد و بر و بر فقط نیگا میکرد:)
ناشناس
۳۱ شهریور ۹۸ , ۱۰:۳۴

:)))

انرژی دریافت شد؟؟؟؟

پاسخ :

بلی بلی
تشکر جات فراوان
رهگذر
۳۱ شهریور ۹۸ , ۱۰:۳۹

به نظر من حاجی کودک درئنش زنده بوده هنوز:)

پاسخ :

هوم آره..چه جورم
منکه فقط دلم میخواست لپشو بکشم(بالای 80سال سن داشت)
میرزا مهدی
۳۱ شهریور ۹۸ , ۱۰:۴۷

اونکه دستش تو دماغش یر کرده بود

پاسخ :

شفای عاجل ان شاالله...
خانوم دکتر عصبانی شد ارجاعش داد متخصص مغز و اعصاب
یا زهرا
۳۱ شهریور ۹۸ , ۱۱:۰۹

خخخخخخخخخ این دومیه عاااالی بود بنده خدا آقای بخشی خب چیکار کنه خخخ مسئولیت آقای بخشی چیه اونجا؟فک کنک ازین آچار فرانسه هاس:))

+من همه دور و بریام یه مدت دچار همچین حالتایی میشدن...خوب میشی نگران نباش:)

پاسخ :

:))
دقیقا بنده خدا پذیرش..خدمات...سرایدار ....همه چیییی
خانومشم همینجا کار میکنه خانوداگی در خدمت مرکز نه ببخشید خانوم دکترن
خرده فرمایشات خانوم دکترتمومی نداره که...همونا رو برآورده کنن بقیه کارارو نکردنم نکردن
+ای خواهر جان بیا بغلت کنم که خیلی دلم یه بغل خواهرونه میخواد :(
یا زهرا
۳۱ شهریور ۹۸ , ۱۱:۱۶

شرمنده راهم یکم دوره از پشت مانیتور بغلو بده خخخ

پاسخ :

عی بابا لعنت به این فاصله ها..
بیـــــــــــــــــــــــــــــــــا :)))
نا دم
۳۱ شهریور ۹۸ , ۱۱:۵۵

سلام

بد نبینی عزیز، چطور شدی، نگران شدم...

یه کم درمان های سنتی بکن قوت بگیری... از اونجا که نمی دونم چی شدی میترسم نسخه برات ببیچم ( حالا نه که بدونم هم، بلدم چی خوبه؟!) :)) شانس آوردی خلاصه...

 

درک میکنم آلرژی گرفتن رو... وقتی یه صدایی اونم نه چندان دلبذیر تکرار میشه انگار رو مغز آدم رژه میره :)

 

حالا چرا خودش دست آقاهه رو نگرفت نشونش بده کجا بگذاره! خدا نکرده یه تکون می خورد :))

پاسخ :

سلام خواهر بزرگوار
مشکلات روحی باعثش شده ...
خودم تعجب کردم...بنده های خدا خودشونو خفه میکنن در عرض یک ماه دوکیلو کم میکنن
اونوقت من مثل آب خوردن :)
البته هنوز جا دارم برای کم کردن تا به وزن کاملا ایده آل  برسم:))

آخ آخ ینی من خودم کار داشته باشم دوست ندارم بگم با اکراه تمام میگم آقای بخشی...

حالا جدا از روحیه دستور دادنش حاجی نامحرمم بود:)
ن. .ا
۰۱ مهر ۹۸ , ۱۹:۳۲

سلام

پنج کیلو توی ده روز؟!!!

واقعا؟!!!

بلا دور باشه ان شا الله

پاسخ :

سلام علیکم
بله متاسفانه...
انقدر این اواخر وزنم کم وزیاد شده که برام عادی شده
وَ أَصْلِحْ لِی عَافِیَتَکَ وَ لاَ تُفَرِّقْ بَیْنِی وَ بَیْنَ عَافِیَتِکَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ

مهدیه ...
۰۲ مهر ۹۸ , ۲۲:۳۸

سلام... عاشق اون پیرمرده شدم خواهر...!!!  :)) 

پاسخ :

سلام علیک
حیف دست و بالش بسته اس وگرنه اونم عاشقت میشد :)
آب‌گینه موسوی
۰۵ مهر ۹۸ , ۱۱:۲۴

:))

عزیزم! خدا یاریت کنه!

به قولِ اخوان:

مرگ گوید: هوم! چه بیهوده!

زندگی می‌گوید: امّا باز باید زیست،

باید زیست،

باید زیست!

 

پاسخ :

باید زیست
باید زیست

خیلی دمت گرم
خیلی....

معلم ادبیات فقط تو فقط تو :))
آب‌گینه موسوی
۰۵ مهر ۹۸ , ۱۱:۲۸

:))

از دستِ تو! :*

پاسخ :

:))
از دست خودت با این شعر های به موقع ات :*
وبکیما
۱۴ مهر ۹۸ , ۱۲:۵۳

خیلی خندیدم عالی بود

پاسخ :

خب الهی شکر...
محمد برزین
۱۶ مهر ۹۸ , ۱۵:۵۳

خیلی وقت بود که به صفحه تون سر نزدم امروز گشتم از روی پیام هایی که قبلا داده بودم آدرستون رو پیدا کردم و به صفحه تون سر زدم 

این مطلب هم مثه همیشه خوب بود 

 

پاسخ :

شما همیشه به بنده لطف دارید
ممنونم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan