اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

هَوو!

بسم الله الرحمن الرحیم

نمدونم چرا در موقعیت های حساس بیشتر پستم میاد یعنی دوست دارم پست بذارم :)

بین انبوهی از جمعیت برای گرفتن فشار خون هستم الان که سرم خلوت شده دارم پست میذارم و یاد یه خاطره افتادم 

یه استاد داشتیم معلومات واقعا بالایی داشت اما اصلا تدریس نمیکرد میومد مطالبو بین ما تقسیم میکرد هر بار یه نفر ارائه میداد

یه بار یکی از بچه ها مطالبشو آماده نکرده بود قرار گذاشتیم هی ازش سوال بپرسیم تا رفیقمون رو بد بخت نکنه و وقت کلاس بره

موفقم شدیم ولی بحثمون رفت سمت غیر درسی

استادمون میگفت یک مرد باید چند تا زن بگیره شما به زنان ایران نگاه نکنین انقد حساسن رو این موضوع 

تو کشور های عربی خود زن اول میره برا شوهرش زن پیدا میکنه و حجله رو هم خودش میبنده

میگفت خودم برا شوهرم رفتم یه زن پیدا کردم هم از من جوونتره هم خوشگل تر

که شوهرم از دستم ناراحت شد و گفت دیگه ازین کارا نکنی و دوروز خونه نیومد بس که ناراحت شده بود

ولی شماها این کارو بکنید شاید شوهرای شما ناراحت نشن

میگفت وقتی میتونیم چند نفره خوشبخت باشیم چرا دونفره خوشبخت باشیم!!!

ما همه چشامون اندازه در قابلمه شده بود و دهان ها نیز باز 

آخه نونت کمه آبت کمه زندگیتو بکن

که حالا شوهرت خوب از کار دراومده تو میخوای به زووووور هَوو برا خودت درست کنی...


+امروزم یه مار و جوجه تیغی وسط جاده بود چرا همه حیوونا یورش میارن سمت ماشین من

۱۱:۲۸

منِ قاتل

بسم الله الرحمن الرحیم

همین الان که داشتم میومدم سر کار و زمزمه میکردم سر من پیش کسی خم نشد اما پیش پاهای تو افتاده گی داره...و غرق شده بودم در یک فکر رویایی

یکهو یه چیز سیاه روی شیشه دیدم و چشامو بستم و یک تکونی خوردم فکر کنم گنجشک بود :(

حتی جرات نکردم ماشینو نگه دارم ببینم چش شد؟

خیلی حالم بده بدنم داره مور مور میشه...

نتیجه اخلاقی: ماشین دست خانوم جماعت ندین


+آیا میدانستید من از ماه رمضون تا الان نهار نخوردم؟

#تغییر سبک زندگی

۰۸:۰۷

ماجرای های من

بسم الله الرحمن الرحیم

با خانومی که تو مرکز نزدیک خونه ما هست و پست من رو داره صحبت کردم

برای من اینجا دوره برای ایشون اونجا و خیلی موافقه با جابه جایی 

خدا کنه بتونم از شر این مرکز کذایی راحت شم 


+توی راه که میومدم گوشیمو وصل کردم به ماشین صداشو تا آخر زیاد کردم

و همراه با بنی فاطمه جیغ میزدم و اشک میریختم و  میگفتم کجاییییی عزیزم؟؟؟؟؟

امروز خیلی دلم هواتونو کرد صاحب دلم


+اولین حقوقم رو برای این چند روزی که اومدم سر کار ریختن :))

به نظرتون چیکارش کنم؟؟؟ 

+این میزها و این سمت ها به کسی وفا نکرده

محل کارم...دقیقا یه پنجره هم پشت میز کارمه و به گلم نور میده

                          

۰۸:۰۹

چهار آیتم

بسم الله الرحمن الرحیم

ازبی عنوانی هردری وری به ذهنم برسه میذارم اون بالا


و خانوم دکتری که با شلوار تو خونه ای میاد سر کار :) 

خداوکیلی چقد ریلکسه

+این گلدونارو برای حیاط رنگ کردم اصلا حال شمعدونی هایی که توشون کاشتم خوب نیست.شفای عاجل ان شاالله

                 

+من خیلی کمرو و مظلوم هستم شاید باورتون نشه

+وبلاگ عزیزم داره تبدیل میشه به روزانه نویسی و اصلا راضی نیستم:(

احساس میکنم داره به وبلاگم گند زده میشه


۱۳:۱۳

حرف های همین الان یهویی

بسم الله الرحمن الرحیم


+هیچکدوم از همکارام رو دوست ندارم و به راننده حس خیلی بدی دارم حسم داره به تنفر نزدیک میشه و حس تنفر یکی از سخت ترین حس های دنیاست:(

گل بوده به سبزه نیز آراسته شده به زور جانشین مرکزم گذاشتن و هی با بارننده باید برم این ور اون ور...

من ازین مرکز میییییییییرم

+مدتی هست که از تصمیم تسلیم بودنم میگذره و برکاتی داشته بر روح و روانم و حتی جسمم کاش به مرحله ای برسم که دیگه هیچ شکی برای انتخاب و تصمیمم نمونه و دلم راضی باشه و هی شور نزنه و نگرون نشه

+باید جلو زبونم رو گاهی بگیرم و سعه صدر رو در وجودم نهادینه کنم حتی اگه حق با من باشه

+باید جهان بینی و نگرشم رو تغییر بدم باید دنیای بهتری بسازم تا آخرت بهتری داشته باشم اگر اینجا احساس بدبختی کنم اونجا هم بدبختم پس یاعلی

پی نوشت:آیتم ها مجزا ازیکدیگرند


۱۳:۱۸

دخترِبد

بسم الله الرحمن الرحیم

رفته بودم ازون مانتو اداری ها بخرم 

هوا گرم بود و گرما به شدت اذیتم میکرد نگاهم که به اطراف می افتاد میدیدم دخترای هم سن و سال من یه مانتو نخی روشن پوشیدن و چقدر راحتن

کلی حسودیم شد...

ازین حسودی حالم بهم خورد حالم بهم خورد از بی لیاقتیم

در فکرم مرور میکنم:

آیا من نمیتونم مثل اونا لباس بپوشم؟

آیا نمیتونم به زیبا ترین شکل ممکن در جامعه حضور پیدا کنم؟

آیانمیتونم  شلوار قرمزمو با رژ لب و حاشیه شالم ست کنم؟

آیانمیتونم صندل بپوشم ؟

جواب همه اینا مثبته اما...اما خودم نخواستم

 با وجود اینکه خیلی ها بهم گفتن چادری نباش چادرو انتخاب کردم و گاها تمسخرهایی که دراین زمینه میشدم رو به جون خریدم

اما انگار همش نقش بوده انگار بی لیاقت تر ازاین حرفام انگار این چادری که گاهی به زور به خودم تحمیل کردم برام اونقدر ارزشمند نیست که به نداشتنش حسودیم شد!!

وای برمن که نتونستم ارزش نماد یک زن مسلمان ، چادر رو پیش خودم حفظ کنم

در زمستان بخاطر پالتوی زیر چادر غر زدم در تابستان به خاطر گرمی در مهمانی به خاطر دست و پاگیری ...

گاهی غر زدم گاهی خسته شدم گاهی کنار گذاشتمش...

اوفقط یک تکه پارچه نیست او یادگار مادراست  

که منِ بی لیاقت لیاقتش رو نداشتم و...

دخترِبد‌ ، مادرِخوب عاقبت چه میشود؟؟

مادر که همیشه خوب میماند آیا دختر هم روزی خوب خواهد شد؟


+امروز یه آقاهه رو دیدم تیشرتشون تا روی زانو میومد روز به روز مردا باحجاب تر و زن ها بی حجاب تر!!

۲۳:۲۱

عجبا

بسم الله الرحمن الرحیم

محل کارمو دوست ندارم:(

منی که با کلی ذوق و شوق رفتم بد جور خورده تو برجکم

 

به خانوم دکتر پیام دادم:

+سلام فلانی ام (هم اسمم رو نوشتم هم فامیل)شماره فلانی رو لطف میکنید؟

_سلام (اسم کوچیکم)جان بجا نیاوردم

+کارشناس جدیدمرکزم دیگه :)

_کارشناس کجا؟

+فلان جا

_فکر کنم اشتباه گرفتی عزیزم

+مگه شما خانوم دکتر فلانی نیستین؟

_نه گلم من نه خانومم نه دکتر

من هیچ من نگاه:|

خب برادر شما که نه سر پیازی نه ته پیاز چرا هی سوال میپرسی و کشش میدی؟؟؟؟

اولش با خودم گفتم هووووف چرا  خانوم دکتر اینجوری میکنه!!!مگه میشه اینقد *** باشه که  فامیلیم رو حتی بجا نیاره وقتی روزی هزاربار صدام میکنه

نتیجه اخلاقی:زود قضاوت نکنیم وگرنه میریم جهندم


۲۳:۵۵

اصلا میخوام عنوان ننویسم

بسم الله الرحمن الرحیم

رفتم تو خط حساب کتاب و اینکه چجوری خمس در بیارم...

 پولداری و هزار دردسر(درد سر که نه فرصتی برای منم آره منم چشم هرچی تو بگی:)

جوری که قبلا شنیدم برا خمس باید یه روز تعیین کنی و هر وقت به اون تاریخ برسی پول یا چیزی داشتی که استفاده نکرده باشی(مثلا یک لباس) یا باقی مونده(مثلا حبوبات و برنج)باید خمسش رو بدی

حتی اگه مثلا یه پول قلمبه قبل از روز تعیین شده گیرت بیاد!!!!

خدا وکیلی برا اولین بار که شنیدم اصلا تو کتم نرفت(هنوزم نرفته)

ولی تو رادیو شنیدم جناب شبیری فرمودند هرچیزی که یکسال از تاریخی که به دست شما رسیده بگذره باقی بمونه یا استفاده نشه خمس میگیره و باید زمان یکساله ازش بگذره

عجب خوشم اومده ازشون:))...

یه بار توصحن آزادی دیدم یه پیرمرد شبیه آیت الله بهجت خمیده و سربه پایین دارن عبور میکنن در فاصله نیم متری من بودند  در ذهنم گفتم عجب آشنا هستند و عجب نورانی ... که یادم اومد بله تو تی وی دیدمشون و آقای شبیری ان

به قول بچه ها به خاطر سفید پوست بودن شاید فکر کردم نورانی ان ولی واقعا نورانی اومدن به نظرم

تو فکر تغییر مرجعم

مدیونید اگه فکر کنید برای پول میخوام عوض کنم مرجعمو:))


+دوسال پیش یه عدد آدم بی عدب عکس منو به یه آقای خیییییییییلی مذهبی ازون ها که دچار افراطند و ازون ور بوم افتادن نشون داده بعد اون آقا که فکر کنم قصد ازدواج داشته گفته قیافه این دختره نمیخوره مذهبی باشه ها خیلی شَر میزنه!!!

فکر میکنید من چطور اون یک عدد بی ادب رو آدم کردم تا دوباره ازین خبطا نکنه؟؟؟منهدمش کردم و ترکوندمش

+زنگ زدم به یه جایی سوال بپرسم

میگم :سلام...اوممم...بعدمن الان درست گرفتم

طرف خنده اش میگیره میگه بعد چی؟کجارو درست گرفتی؟باکی کار داری؟

#سوتی دهندگانیم

پ.ن:نصف شبی پاک قاطی کردم و زده به سرم نه؟


۰۱:۴۹

مرکز پلواری۲

بسم الله الرحمن الرحیم

سوار ماشین مرکز شدیم برای بازدید چندجا ، من و خانوم همکار عقب آقای همکار باراننده جلو.

بعد از چند کیلومتری که رفتیم خانوم همکار خطاب به راننده:یه آهنگی چیزی بذار

آهنگ هاش خوب بود به لحاظ مجاز بودن و قشنگ بودن و داشتم گوش میکردم و بادیدن مناظر سرسبز لذت میبردم که دوباره خانوم همکار:این آهنگا چیه؟؟ازون آهنگ های خیلی شاد بزار!

راننده هم عوض کرد و یه آهنگ فک کنم از هایده مایده ای و یا یکی تو این مایه ها بود.

به خانوم همکار گفتم جان بی بی ت بگو عوض کنه؟؟؟چیه این؟؟؟

گفت:عه تو هم مث خانوم دکتر صدای زن گوش نمیکنی؟؟گفتم:هوووم

گفت:واقعا؟؟؟؟؟!!!!!!

راننده عوضش کرد

رسیدیم به مقصد حیاطش اینقدر درخت داشت انقدر قشنگ بود که من مبهوت بودم یهو دیدم راننده و آقای همکار رفتن بابا پشت بوم و به سرعت برق دارن گیلاس میچینن و دولپی وارد دهان...

یهو دیدم عه خانوم همکارم رفت بالا و ...

سلفی گرفتن و به منم میگفتن بیابالا اگر اونا نبودن که قطعا میرفتم چون من عاشق دیوونه بازیم ولی نرفتم

قسمت ضایع ماجرا این بود که خانوم همکار در بالا رفتن مشکل نداشت اما نمیتونست پایین بیاد:)))

هیچی دیگه راننده هواشو داشت که بیاد پایین و اصلا یه وضعی...

میگم اینجا پلواریه نگین چرا ...فقط به فکر شیکمن!

پلواری که میدونین چیه دیگه؟


+ما ایرانو خیلی دوست داریم...خییییییییلی

برادر رامبد جوان برای تولد فرزندشون تشریف بردن کانادا خواستم در جریان باشید


۱۶:۱۹

مرکز پلواری+معذب بودن

بسم الله الرحمن اارحیم

فکر کنید روز اول کاری همکار قبلی قشنگ توجیهت کنه اینجا هر چی درمیاری باید بذاری وسط دور هم  بخورین اصلا اسم این مرکز،مرکز پلواری****هست:)))

بگه دیروز گوشت و برنج و مخلفات گرفته و با همکارا تو حیاط مرکز کباب درست کردند و ...

همون روز اول کاری راننده مرکز بستنی ایتالیایی بگیره به چه مناسبت؟

به دنیا اومدن بچه داداشش!!!!!

فردا هم قراره خانوم همکار ساندویچ بده به مناسبت مسافرت رفتن

خدا میدونه از من چی بخوان بگیرن؟

یه کمیته تصمیمات دو نفره وجود داره که تصمیم میگیرن از کی بگیرن و چی بگیرن؟؟؟

صبحانه دعوتم کردن دیدم یه ماهیتابه گنده مملو از تخم مرغ های خوشرنگ گذاشتن وسط میز و همه خانوم و آقا دارن ازش میخورن!!

منم گفتم صرف شده و نمیخوام شما بفرمایید کلی اصرار کردند و فکر کنم ناراحت شدند:((

اخر وقت خانوم همکار بایه آقای همکار رفتن پینگ پونگ بازی کردن و اقای همکار گیر کغ داده بودن که خانوم ****بیا شما هم بازی کن...

همش بساط خنده و اینا بود منم خیلی خیلی کم حرف میزدم که آقای همکار گفتن چقد همکار جدیدمون کم حرفه(نمیدونن من اگه بخوام پتانسیل اینو دارم که مخ همشونو بخورم)

یه پانسیون هست که اونجا نماز خونه ام هست آقای همکار میرن اونجا میخوابن و من نمیتونم برم نمازمو تو مرکز بخونم

راستیتش من تو این محیط معذبم و فکر میکنم نشه چهارچوب هام به خاطر یه سری رودروایسی ها کامل رعایت شه:((...

خدایا از هرامتحانی سربلند بیرونم کن...

حسبنا الله و نعم الوکیل 

پیشنهادی ندارید؟؟

+اگر روزانه نویسی رو نمیپسندید اعلام کنید لطفا



۱۹:۴۵

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan