اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

کُن... فَیَکون

بسم الله الرحمن الرحیم

این کفری که تو زندگی مسلمونی ما جریان داره چقدر وحشتناکه!

چقدر گاهی شک میکنیم...چقدر گاهی به غیر خدا امید میبندیم

همکارم برام تعریف میکرد یه خانوم جوون سر بچه اولش بهش میگن غربالگری nt یت مشگل داره ...میفرستنش آمینیو سنتز...

بازهم مشکل داره...بهشون مجوز سقط میدن

پدر بچه اجازه نمیده میگه من این بچه رو هرجور که خدا بهم بده بزرگ میکنم من نمیزارم بچه مو بکشن...

همه بهشون فشار میارن اما این زن و شوهر جوون بچه شونو نگه میدارن

بچه شون به دنیا میاد...بدون هیچ مشکلی

همه تعجب میکنند...آزمایش پشت آزمایش

بچه سالمه سالم سالم

اسمش میشه ابوالفضل و الان سه سالشه

وقتی همکارم برام تعریف میکرد مو به تنم سیخ شده بود

ان الله علی کل شیء قدیر...علم پزشکی با درصد خطای کمتر از یک درصدم در برابر اراده خدا هیچی نیست...انقدر هاهم نباید مطمعن بود به همه چی...به تنها چیزی که باید مطمعن بود خداست

امروز تو حرم وقتی حین صحبت با حضرت بودم و توجهی به اطراف نداشتم یهو یه آقا اومد و گفت صندلی نمیخواین گفتم نه ممنون و دوباره مشغول ادامه گفتگو شدم اون آقا صندلیشو خیلی نزدیک من گذاشت معذب شدم خواستم برم که گفت:شما مشکلاتی تو زندگیتون دارید؟گفتم بله همه مشکل دارن زندگی بدون مشکل که وجود نداره

باز گفتن:یکی شما رو طلسم کرده

گفتم شما از کجا میدونید ؟!

یه نگاهی به گنبد کردن و گفتن دیگه... هنوز میخواستن حرف بزنن

منم با سرعت هرچه تمام تر گریختم

اولش که خیلی ترسیدم ازشون قلبم مثل گنجشک میزد بعد با خودم گفتم برو عمو! معلومه ببینی یکی داره اشک میریزه و محو گنبده فکر میکنی لابد این یه مشکلی داره!جون میده برای مچل کردن و کلاه برداری....

بعدم بر فرض محال به احتمال یک میلیاردم درصد حرفاش درست باشه مگه من میترسم؟! من یه خدایی دارم که کافیه اراده کنه کن فیکون میشه عالم...

من یه امام رضایی دارم که دست قدرت خدا روی زمینه...

 طلسم و این صوبتا واقعیت داره انکار نمیکنم اما همین ها هم زیر اراده خداست

رفتم و مناجات شعبانیه عزیزم رو باز کردم به این فراز که رسیدم :وبیدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضری...

تنها به دست توست نه به دست‏ غیر تو فزونى و کاستى‏ ام و سود و زیانم

قند تو دلم آب شد کلی قربون صدقه خدا رفتم و اشک هام جمع نمیشد و چقدر خوشحالم که خدا هست که هست و هست و تموم نمیشه که دست اراده اش بالای همه دست هاست

إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ

۲۳:۱۸

از خواطر

بسم الله الرحمن الرحیم

محل کار قبلیم گاهی با ماشینی میرفتم سر کار که آقا جان با اون میرفت باغ یعنی اون ماشینه باغشون بود...

پر خاک بودنش بماند گاهی بیل و کلنگای پدر جانم داخل ماشین بود

من ماشینو تو حیاط مرکز پارک نمیکردم میبردم پشت مرکز تو سایه زیر درخت توتا

بعد اونجا گاهی یه چندتا جوون علاف بودن ...

یه بار اومده بودند به آقای صالحی گفته بودن؟؟

اون دختره خانوم دکترتونه؟؟چقد ماشینش ضایس توشم بیل و کلنگه مگه باز بعد مرکز میره سر زمین خخخ ما هم کارگر میخوایما اگه بهش بگین خخخ

آقای صالحی هم گفته بود هه هه نیشتو ببند خجالت بکش.علاف بیکار!دیگه نبینم آمار دکتر مارو بگیرینا وگرنه من میدونم و شما

حالا جواب اونو که داده بودن ولی وقتی وارد مرکز شدند دیدم از بس خندیدن دارن میترکن!

اومدن گفتن جان ما دیگه با اون ماشین و بیل و کلنگ نیاین سرکار آبروی هر چی دکتره بردید

منم گفتم:اولا کی گفته من دکترم؟دوما خب فقط همون ماشینو میدن دست من:)

سوما مگه چشه؟؟خیلی هم خوبه...

#نه به ماشین قراضه پدر ها

یه بارم که از بازدید برمیگشتیم سر یه زمینی پر از خربزه و طالبی و هندونه نگه داشتند پیاده شدند و مثل قحطی زده ها به زمین بدبخت حمله کردند

گفتم آقای صالحی صاحبش شاید راضی نباشه بیاین بریم من کلی کار دارم

گفتند:زِکی پس فکر کردید شما رو برای چی آوردم که اگر صاحبش اومد بگم خانوم دکتر تشنه اش شده خواستم براش یه هندونه شقه کنم اونم شما رو ببینه هیچی نمیگه بماند میتونیم صندوقم پر کنیم!

#نه به سوء استفاده ابزاری

پ.ن: آقای صالحی جای پدرم هستند

۱۸:۰۶

باید رفت...باید موند

بسم رب الحسین علیه السلام

باید رفت باید دنبال پرچمت تا ابد رفت..باید موند باید پای این روضه ها تا ابد موند

جوان ناکام منم...جوونی که نتونه اربعین بره کربلا ناکامه...جوونی که نتونه کنار شادترین عزادارهای دنیا قدم بزنه ناکامه...

سال گذشته وبلاگم را با پستی از شما پا گشا کردم...

همین روزها بود...وقتی که دیگه کاملا ناامید شده بودم از وصال...

یک سال دیگه هم‌ اومد...و من به شرط حیات باز به دلم سال دیگه رو وعده میدم...

این نیومدن تو این سالها بی حکمت نیست...میدونم آخرش یه جوری میام که فکرشم نمیکردم...یه جورِ ...بماند حالا :)

کلا این روز ها دارم به حکمت و رحمت خدا باهم فکر میکنم شدیدا توام با همند و مدام سمت ما سرازیر میشن

ای میوه دل رسول خدا فقط به سمت تو باید آمد...آمدنی توام با دویدن ...فرار کردن

...ففرو الی الحسین...

اشک روان بر امیر کاروان که میخواندم شیخ جعفر شوشتری شمارا سریع ترین کشتی نجات خوانده بود...کل کتابش میگفت باید روی شما حساب دیگری باز کرد میگفت اگر مومن زرنگ باشد از شما لحظه ای جدا نمیشود

+من کوچکترین نشونه ها رو میبینم نشونه هایی که منو به شما ذره ای وصل کنن

وقتی محو گنبد سلطان بودم همون جای همیشگی دیدم دوتا خانوم پاکستانی دارن میان سمت من قبلش دیدم با چند نفر دیگه هم دارن حرف میزنند..یکیشون دستمو میگیره و تند تند حرف میزنه...از حرفاش فقط اینارو میفهمم...عراق..امام حسین...حرم...

به گوشیم و شماره ای که تو دستشه اشاره میکنه میفهمم میخواد به یکی که تو حرم امام حسینه زنگ بزنه

میدونم با اینکه گوشیم پر شارژه ولی چون تماس خارج از کشوره فقط میتونه یه سلام علیک کنه و قطع میشه

ولی بهش میدم...

تماس برقرار میشه.باز توی حرفاش میفهمم که میگه من تو حرم امام رضام توهم تو حرم امام حسینی؟؟

هنوز داشت صحبتش گل مینداخت که قطع میشه...

ومنی که به همین خوشحال میشم که با گوشی من تماسی هر چند کوتاه از حرم سلطان به حرم ارباب رفت...

ومن این رو نشونه میبینم:)

نشونه دیده شدن

+مداحی که هر سال این موقع گوش میدم و برای من حکم یک روضه جانسوز رو داره...

 


دریافت

معنیش رو میتونیداینجا  ببینید

+یک کربلا مقابل هر انتخاب ماست...

+مولای متقیان که درود خدا براو و فرزندان پاکش میفرمایند:اوصیکم به تقوی الله و نظم امرکم

امام الرئوف علیه السلام میفرمایند:ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد آدم چیزى بـالاتـر از یقیـن داده نشده است.

سومین درجه ای که امام رضا برای انسان ذکر میکنند امام علی در کنار نظم آورده اند...

یعنی مرد شماره یک خدا تقوی به آن عظمت را در کنار نظم توصیه میکند!

اینکه نمیتونم رو برنامه ریزی و نظم فکر کنم،کار کنم،عمل کنم به شدت داره من رو اذیت میکنه...

عذاب وجدان دارم بابت این قضیه شدیدددد در حدی که واقعا خجالت میکشم

پیشنهادی ؟چیزی؟

+بیشترین مدت نبودنم در وبلاگ رقم خورد...سلام عرض شد:)

حالا من گفتم تا اربعین بدرود نمیشه ارفاق کنیدبهم؟

البته بنده اینجا نیام جاهای دیگه ای هست برای نوشتن و تخلیه اما هیچ کجا برای من درجستجوی عاشقی نمیشود :)

+پست طولانی همانا خونده نشدنش همانا:)

۰۰:۰۱

ای شما! ای تمام نام‌های هرکجا!

بسم الله الرحمن الرحیم

یک نفر آمد و گفت دختر بی بی الکی خوش است

راستش هرچی بهم میگفتن عمرا ناراحت نمیشدم اما الکی خوش؟!

چون خودم رو اصلا خوش چه برسه به الکی تصور نمیکردم

در حال حاضر دارم تو بدبختی و فلاکت غلت میزنم و شنا میرم ولی گاهی مسخره بازیم گل میکنه و هرهر به این بدبختیا میخندم

الان الکی خوش ترین آدم دنیام

هیچ دلیلی برای خوشی من وجود نداره(البته دلیل هست.چه دلیلی بالاتر ازخدای مهربان)...در وضعیت مشابه من احتمالا طرف همه چیو گاز میگیره

اما الان دارم به مسخره ترین چیزا میخندم...اینجوری نبودما.نمدونم چم شده.چیز میزی خوردم؟نمیدونم والا

فکر کنم مالی خولیا گرفتم وتمااام

شما را به خدای بزرگ میسپارم وعده ما بعد از 120 سال دیار باقی

نه شوخی کردم بعد اربعین یا شاید بعد تر ان شاالله میام اگر عمری بود ...

تا اون زمان اگر بار گران بودیم ورفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم...

ای بابا این جمله آخری که اشکمو در آورد :((

فعلا کاری باری ندارید؟

عه تا خدافظی نکردم همه حرفامو بزنم

احتمالا ازین مرکز کذایی منتقل شم یه جا دیگه.البته جایی که میخوام برم از نظر پرستیژ و کلاس کاری خیلی پایین تره ...

من اینجا یه مافوق محسوب میشم امضام پای کلی فرم هست یه ابهتی دارم برا خودم

اما اونجایی که میخوام برم نقشم فرق میکنه

همکارام و مراقب سلامتام از وقتی فهمیدن میخوام برم کلی اصرار که بابا نرو...همه ترفندارو پیاده کردن که نظرم تغییر کنه...

مثلا میگفتن اونجا که بری بدبخت میشی کلی کار میریزه سرت...اونجا میشی زیر دست یکی مثل خودت و...

اما اینا اصلا برا من مطرح نیست.

فقط دلم برای مردم فوق العاده مهربون اینجا که من رو دیوونه خودشون کردن تنگ میشه

دوشنبه هم تو عمل انجام شده قرارم دادن که باید کباب بدم منم مظلووم گفتم باشه کبابتونم میدم

قراره خودشون بیارن بپزن بشورن بسابن من فقط کارت و رمز کارت بدم ...

 

 

+آیا دلتان برای حرم امام رئوف تنگ شده است؟

آیا بسیار مشتاق پابوسی شان هستید؟

خب بنده تجاربم را در اختیار شما عزیزان میگذارم

بنده در گذشته دو روش داشتم یکی پیله کردن یکی لوس کردن

در روش پیله کردن یعنی همش میگفتم خدا حرم ...امام رضا حرم...دلم تنگ شده حرم...من حرم میخوام...من...

که معمولا با اشک همراه بود و خداروشکر خیلی زود جواب میداد خیلی زود(یعنی خودم تو کفش میموندم)

روشی که بعدا کشف کردم و بیشتر حال میداد بهم لوس کردن خودم بود

اساسا انسان بسیار لوسی هستم (به لوسی می برنخوره) واگر کسی باشه که ناز و لوسی منو بخره خیلی خوشحال میشم و نهایت استفاده رو میبرم

امام رضای عزیزم ناز منو میخرید چجوری؟

میومدم میگفتم آقا جان یعنی این درسته من از دوریتون اینقدر دلتنگ شم؟یعنی دیگه دختر بی بی رو دوست ندارین؟؟یعنی دختر بی بی انقد بده که تو حرمتون راهش نمیدین؟؟که اینها هم با حالت بغض و گریه بود

بعدش چی میشد؟؟امام رضای جان منو الساعه میطلبید

اما در حال حاضر مشکلاتی رخ داده که نمیتونم برم حرم...ترس ورم داشته از روش های کما فی السابق استفاده کنم وضایع بشم؟؟

اونوقت دیگه دلخوشی نمونه برام :((

من اگر احساس کنم امام رضا هم دیگه نازمو نمیخره که دق میکنم رسما

بنابراین فعلا صبر پیشه میکنم ببینم خدا وامام رضاش چی میخوان...

 

شنیده ام که از این عبد، یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود ...

 

+من هستم ولی اینجا مدتی نیستم(فرزندانم! رو هوا والکی این تصمیمو نگرفتم دلیل دارم)

 

تا سلامی دیگر بدرود...

والی الله ترجع الامور...

یا علی علیه السلام

 

 

۱۲:۲۳

چرا عاقل کند کاری؟؟

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا تا بحال از ماسک زرد چوبه استفاده کرده اید؟

یه وخ استفاده نکنین ها که بیچاره میشین پشیمون زار میشین

همین منو میبینین؟؟یه زخم خورده و گول خورده ام...

همش تقصر تحریماست همش تقصیرآمریکاست کلا همه چی برمیگرده به آمریکا ...

اگه من گل وبلبل زندگیمو میکردم ماسک میخواستم چیکار؟؟اصلا منو چه به ماسک؟؟

پوست به این خوبی دارم تییییش(الکی)

همه با هم یکصدا مرگ بر آمریکا

 

میگفت: ماسک زرد چوبه خیلی خوبه

میگفتم :آره خوبه ولی پوست زرد میشه ها... نمیشه رفت بیرون

میگفت:اصلااینجور نیست من زدم خیلی راحت پاک شد

 

اما من احتیاط کردم گفتم حالا اومدیم و پاک نشد گذاشتم جمعه باشه که مجبور نباشم برم بیرون

ماسک زدن من همانا...

                         

این شکلی شدنم همانا...

                          

یعنی الان با اسید و سنگ پا هم بیفتم به جون صورتم پاک نمیشه که نمیشه

نتیجه گیری اخلاقی:به حرف هر ننه قمری گوش نکنید(مخصوصا اگه اون ننه قمر رفیقتون باشه و قصدش یرقانی کردن شما باشه)

پی نوشت1:نگاه خوبی که میشه به این قضیه داشت اینه که با پاییز ست شدم :)

پی نوشت 2:در جهت ننه من غریبم بازی و نشون دادن حال بد و زرد وزار هم کاربرد داره:)

 

کمی هوا وسط این غبار هم خوب است...

الحمدلله على کل حال...

 

۱۰:۴۵

زندگی اجباریست!

بسم الله الرحمن الرحیم

تا وقتی این نفس میاد و میره ...

تا وقتی ریه ها پر از اکسیژن میشه و قلب خون پمپاژ میکنه

باید زندگی کرد...حالا حال و روزمون داغوون باشه مرده و زنده مون فرقی نکنه...نه نشد

باید فرق کنه به زورم که شده باید زندگی رو به جریان بندازی

طی ده روز 5 کیلو وزن کم کردم زیر چشام گود افتاده

حوصله هیچکارم ندارم...دوست دارم همه چیو مخصوصا این وبلاگو بترکونم(در جریانید که اولین جایی که برای ترکوندن و خالی کردن دق و دلی به ذهنم میرسه وبلاگ مادر مردس)

اما تصمیم گرفتم تصمیم گرفتن یا علی بگم و این مجروح جنگی رو کمی تیمار کنم

به زور میوه تو حلقم میریزم

کتاب میخونم

ورزش میکنم

آشپزی میکنم

حموم میرم

ماسک صورت درست میکنم

میرم تو خط نظم و مرتبی

زیارت عاشورای با توجه میخونم

و...

به چیز هایی که قبلا خیلی راحت میخندیدم الان به زور میخندم تا فراموشم نشه خندیدن

 

حالا ول کنیم این صوبتاروبابا...یه دوتا ماجرا براتون تعریف کنم:))

 

من :تو اتاق کارم در حال نماز خوندن

صدای آقای بخشی(پذیرش) میاد که داد میزنه:خانوم دکتر گوشی رو بردارید با شما کاردارن

خانوم دکتر داد میزنه:کیه؟

آقای بخشی:یه خانومه... کارتون داره از مریضاس

خانوم دکتر خب کیه؟

آقای بخشی با مِنّومِن:اکرم خانوم

من:رکعت آخر نماز در حال سلام دادن..مگه دیگه این نماز عروج میکنه؟نمازی که داری میترکی از خنده و گیرای کق خانوم دکتر

آخه مثلا بفهمی کیه چه دردی ازت دوا میشه؟

الان اکرم خانومو شناختی اصلا؟؟

نکته ای که الان به ذهنم رسید اینه که آقای بخشی از کجا میدونست اسمش اکرمه!!!

دلم به حال آقای بخشی میسوزه هر روز از اول صبح تا آخر وقت کاری صدای خانوم دکتر در مرکز طنین انداز میشه که هی میگه آقای بخشیییییی آقای بخشییییی

ینی آلرژی گرفتم به کلمه ی آقای بخشی

 

+یه حاج آقایی اومده بود بنده ی خدا مشکل مغزی داشت

خانوم دکتر میخواست تمرکزش رو بررسی کنه گفت انگشتتو بزار رو نوک دماغت سریع بردار و هی تکرار کن

حاجی همون حرکت اول انگشتو کرد تو دماغش

خانوم دکنر:حاج آقا چیکار میکنی؟دستتو درآر

حاجی: در همان پوزیشن خیره شده به خانوم دکتر

خانوم دکتر:ای بابا در بیارین دیگه(حاجی در همان حالت)

خانوم دکتر در حالی که جیغ بنفش میکشد:آقای بخشیییییییییی بیاین دستشو از دماغش درآرین...

 

 

شمام به زور بخندین انرژی خنده هاتونو میخوام...

 

۰۹:۵۷

جز کوچه‌ی چشم تو راهی نیست

بسم رب العباس...

از دیشب که شب زیارتی حضرت ارباب بود دلم پیش عباسش بود

از دیشب دارم به عباس فکر میکنم...

عباس و مادرش...همیشه اسوه ی ادب برای من این دو بزرگوار بوده اند...تا کلمه ادب را میشنوم یاد عباس و مادرش می افتم

مادرش...

نام مادرش فاطمه بود...اما تاب دیدن غم در چشم های حسنین را نداشت به امیرالمونین عرض کرد دیگر اورا با این نام نخواند...از آن روز فاطمه دیگر فاطمه نبود ام البنین بود مادر پسرها

و عباس...

او را همه با دست‌هایش می‌شناسند. دست‌هایی که دستان خداست و از آستین رشادت و شهادت و مهر بیرون آمده. همان دست‌هایی که دستان پر سخاوت دریاست و تمام آب‌های دنیا را شرمنده خویش کرده است. دست‌هایش را نمی‌شود نادیده گرفت؛ چون دستان خدا فراتر از همه دست‌هاست. هر که با دست‌‌هایش بیعت کند، دستان خدا را در آغوش گرفته... .

دست‌هایش، آیینه دستان پر پینه مردی ا‌ست که تمام هستی در دست ولایت اوست. مردی که سالیان سال نان بینوایان را بر دوش می‌گرفت و بر در خانه‌های‌شان می‌برد و سفره‌ها‌ی‌شان را نمک‌گیر خویش می‌کرد. او فرزند دست‌های حیدرى. مردی که ذوالفقار را در دست داشت، ولی هرگز دانه جوی را به ستم از دهان موری باز نگرفت. پس از دستان او که نان‌آور خاک بود، دست‌های عباس آب‌آور زمین شدند. دستان او ساقی روزگارند.
دست‌هایش، برکت عشق را در سفره‌های عاشقان می‌نهند. اینک نان و خرما نه، که ازاو آب حیات می‌طلبم، آب مراد...

ومن ...

یکی از خطاکار ترین ها ...کسی که حرمت نگاه نداشت کسی که بی ادب بود

اما نور امید همچنان شعله میکشد درونش...

بی آبروست اما گاهی سعی کرده برای بندگی گاهی تلاش کرده با ادب باشد

اگر قابل است بابی شوید برای حوائجش ای حضرت باب الحوائج

چند سال پیش که برای عرض ادب به ساحتتان آمده بودم

روبروی ضریحتان خانومی پاکستانی توجهم را جلب کرد صورتش را به قسمت چوبی ضریح چسبانده بود و نجواگونه حرف میزد و آن چوب خیس اشک هایش بود...منم بی اختیار با دیدن او اشک میریختم ...

وقتی که رفت من نیز صورتم را چسباندم به آن چوب خیس متبرک...به خاطر ندارم حاجتی خواسته باشم نمیدانم چه سریست قبل ازاینکه بروی کلی حاجت در صندوقچه دلت قرار میدهی که آنجا باز کنی ولی تا میرسی لال میشوی فقط غرق محبت و اشک میشوی

هتلمان پشت ضریح شما بود اما من هرگاه که میخواستم به زیارت بیایم دور میزدم و اول به ابی عبدالله عرض ادب میکردم

میخواستم شبیه شما باشم با ادب ...

ای قمر منیر عالم راستش را بخواهید قصد داشتم بیایم و قسمتان بدهم ... به حضرت صدیقه کبری به حضرت ابی عبدالله...به زینب کبری...

اما شرم میکنم ودور از ادب میدانم...

شما خودتان همه چیز را میدانید همه چیز میشود نیم نگاهی به من و زندگی ام کنید؟

میشود باز هم مرا غرق محبت خوش کنید؟

اینکه در این حال رو به مرگ یاد شما وسقاییتان بیفتم بی حکمت نیست

از آب زلالتان سیر آبم میکنید پسر سقای کوثر؟

 

۱۰:۴۵

برای لوسی می

بسم الله الرحمن الرحیم

رفیقــــــــم کجایی ؟؟دقیقا کجــــــــایی؟؟

دلم برات تنگ شده :(

 

#موقت

 

۱۰:۱۵

بدون عنوان

بسم رب الزهرا سلام الله علیها

دیشب  نزدیک ده بار این مداحی رو پلی کردم و صداشون زدم از ته ته قلبم و با چشای پف کرده خوابیدم

 

 


دریافت

یقین دارم صدامو شنیدن مطمعنم ...

یه حس ناامید طور افسرده طور حال خراب اعصاب خورد کن همراهمه که دور کردن این حس از اراده من خارجه...

 

برنامه عملیاتی که مونده...

کارگاه اپیک که باید بزارم...

فایلی که باید آمارشو از سال94 دربیارم

کلی کار که با تعطیلات عقب افتاده...

اوه اوه برای خانومای بسیجی هم از طرف مرکز باید برم سخنرانی کنم

چقد زود آخر ماه شد باز باید آمار بفرستم که..:(

 

خونه ای که بخاطر حال ناخوب من نامرتبه...

باید یه دست به سر وصورت همه جا بکشم

 

باشگاه رو دیگه چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟

هم حسش نیست هم باید برم باید چون لازمه

 

کتاب هایی که تولیست انتطار خوندنه....

 

دلم میخواد دراز بکشم و هیچ کار نکنم و بیخیال همه چیز تو لاک خودم باشم و...

 

امااومدم اینجا که بگم نههههههههههههههههههههههه

هیچ چیز نمیتونه توان دختر زهرا رو به تحلیل ببره من میتونم من باید تا امشب برنامه عملیاتی هارو تموم کنم خونه رو هم مرتب کنم...

حال بد من دلیل نمیشه ول کنم وظایفم رو باید همه چی روبراه بشه باید

تازه وسط اینهمه باری که رو دوشمه باید اون تصمیم مهمه رو هم بگیرم تا دیر نشده

 

یـــــــــــــــــــازهـــــــــــــــــــــــــــــــــرا سلام الله علیها

 

 

۱۲:۲۸

یکی از رازهای عاشقی

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از رازهای خیلی مهم عاشقی به اعتقاد من ادب هست.

ادب و ما ادراک ادب!!!

وقتی ادب در زندگی ات جریان داشته باشد جایگاهت را میشناسی ...دیگر هرکاری دلت خواست نمیکنی...متواضع میشوی...گوش به فرمان میشوی

 

وقتی آب روی آب ریخت از سر ادب بود

عباسِ حیدر کرار را ادب باب الحوائج کرد

 

شروع کنیم به تمرین ادب ...

مثلا سر نماز خمیازه نکشیم ...

جایی را نخارانیم...

چشم هایمان این سو و آن سو نرود...فکرمان نیز هم

موقع سلام به اهل بیت کمترین حد ادب که دوزانو نشستن است را رعایت کنیم...

نماز اول وقت هم ادب است

آیت الله قاضی میفرمایند:اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند!(ویا فرمود به صورت من تف بیاندازد!)

کم کم وسعت بدهیم این ادب را بعد اگر تحولی در خود ندیدید بیایید یقه مرا بگیرید :)‌

+جمله آخر به تقلید از آیت الله قاضی البته با اعتماد به نفس کمتر

۰۹:۴۳

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan