بسم الله الرحمن الرحیم
از خواب بیدار میشوم وارد پنل میشوم یک نفر خدافظی کرده دلم میگیرداما کارش درست است از نظرم و دلایلش برایم قانع کننده
در میانه روز باز بکی دیگر خدافظی میکند
ودرغروب باز یکی دیگر...
دل من آنقدر میگیرد که بغضم میترکد
اما رفتنشان میدانم درست است و دلایلشان همان دلایلی است که مدتی است ذهن مرا درگیر کرده اما من جرات انجامش را نداشتم
اقدام آنها به من جسارت میدهد
حرف برای گفتن زیاد دارم
این فضا را دوست دارم
و کندن ازینجا برایم دشوار است
خیلی چیزها یاد گرفتم
اما قلبم احساس مردگی میکند و اراده ام ضعیف گشته قدم اول برای مقابله با این اراده ضعیف سکوت دراین فضای دوست داشتنی ام است
میروم و ان شاالله با حیاتی دوباره باز خواهم گشت
انا لله و انا الیه راجعون...
قلب مرده ام دعای شما را میطلبد
به امید فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طیِّبَةً...
اللَّهُمَّ عَظُمَ بَلاَئِی وَ أَفْرَطَ بِی سُوءُ حَالِی وَ قَصُرَتْ (قَصَّرَتْ) بِی أَعْمَالِی وَ قَعَدَتْ بِی أَغْلاَلِی وَ حَبَسَنِی عَنْ نَفْعِی بُعْدُ أَمَلِی
حلال کنید
یاعلی
بعدا نوشت:
حقیقتا زیر محبت و لطف شما دفن شدم
خواهران و برادران ایمانی چه صحنه هندی هایی بااین اظهارات لطفتون برای من درست کردید کلی چشام اشکی شد
و در قالب هیچی نمیگنجه تشکر و سپاس از شما
فکر کنید من برم و برنگردم اونم منِ پرچونه که اینجا حالمو خوب میکرد
میتونستم مثل خود شما که هر صدسال یه پست میزارین برم و بعد بیام و یه پست بزارم اما گفتم ازونجایی که من هی فرت و فرت پست میزارم نگران میشین خبر دادم(الکی) :))
از تعدادی خواننده خاموشم تشکر ویژه دارم که بلاخره روشن شدند
اما در راستای تقوای وبلاگی باید یه مدت برم تو لاک خودم قوی بشم و با تغییر سیاست برگردم
خیلی هاتون فرمودین نباید صحنه رو خالی کنم یا فکر کردید علت رفتنم رفتن بقیه است...نه اینطور نیست
یه سری ماجرا ها در وبلاگ به وقوع پیوست که عده ای میدونید(پست رمزدار)
اما علت اصلی تعطیلی موقت وبلاگ اون نیست
ان شاالله وقتی میام که قلمم و نوشته ام فقط برای هو باشد فقط هو...
نمیدونم چی شد که شما فکر کردین من آدم خوبی هستم شاید چون ادای آدم خوبا رو در آوردم
لطف شماست اما آن چیزی نیستم که گمان میکنید و تلاش میکنم بشوم آنچه که مورد رضای خدا باشد
اگر عمری بود باز میگردم
شما و خودم را به تقوای الهی توصیه میکنم و به پست تقوای وبلاگی ارجاع میدهم:)
یاعلیبسم الله الرحمن الرحیم
اول برام دعا نمائید لطفا🙏
عرض کنم خدمت با سعادتون که من امروز آزمون دادم
دور بودن از فضای تحصیلی رو بیش از چند ماه نتونستم تحمل کنم
کلا بدن اینجانب مقاومت زیادی در برابر آزمون و امتحان نشون میده...
من اگه چیزی رو دوست داشته باشم و بهش علاقه مند باشم با جون و دل میخونم اما امان از درس ها و کتاب های اجباری...
واسه کنکورم نخوندم فقط زیست رو به علت علاقه شدیدم میخوندم و بااسترپتوکوکوس نومونیا و نوکلوئوتید و جزایر لانگرهانس زندگی کردم
دوبار دیگه هم آزمون مهم داشتم یکی ورودی نمونه دولتی مقطع راهنمایی یکی هم دبیرستان که اوناروهم نخوندم
ولی هرسه تا رو قبول شدم
یکی نیست بگه یه بار جستی ملخک دوبار جستی ملخک حالا به خاطر گل روی شما سه بار جستی ملخک آخر به دستی ملخک:)
برا این آزمون فقط سه تا از منابعش رو خوندم اونم چون دوستشون داشتم
چشمتون روز بد نبینه رفتم دیدم یه مشت بچه درس خون اومدن آزمون بدن جزوه به دست همشم هی سوال میپرسیدن یعنی خورد وسط برجک اعتماد به نفس ما...
اگر قبول شدم که میام میگم چه آزمونی بوده اگرم که نه شتر دیدین ندیدین:)
پ.ن:من خواب دوتا بلاگر رو همش میبینم اصلا هم بهشون فکر نکردم که بیان تو خوابم.آخه چرا؟
بسم الله الرحمن الرحیم
به جای جمعه حضرت سلطان چهارشنبه که روز زیارتی اش است گدای رو سیاهش را به بارگاهش فرامیخواند...
در راه صورتم را به شیشه ماشین میچسبانم تا اشک هایم را کسی نبیند
انگشتانم دانه های تسبیح را حرکت میدهند
گریه ام از سر دلتنگی است
من چشم باز کرده ام خود را در حرم دیده ام زیبا ترین لحظات زندگی ام در حرم بوده
دلم طاقت دوری نمی آورد...
سلطان خودش میداند که کبوتر جلد حرمش هستم و از سر لطف بیکرانش دلتنگی ام را با آغوش مهربانی اش پاسخ میدهد
دلم میخواهد غرغر کنم ازین دوری و پابوسی های با فاصله اما نمیتوانم زبانم به شکایت باز نمیشود
ای کاش که من پیر شوم در بغلت
با دست تو زنجیر شوم در بغلت
وارد حرم میشوم چند دختر هم سن و سال خودم را میبینم با لباس سبز خادمی و پارچه ای که رویش نوشته خادمیار رضوی...
سیل دوباره صورتم را فرامیگیرد این پست را (کلیک کنید) یادتان هست ؟
باید برای خادمیار شدن به شهر دانشگاهی ام بروم و مدارک تحصیلی ام را بیاورم:((
هنوز فرصت آن نرسیده:((
یعنی میشود من به آرزوی دیرینه ام برسم میشود روزی خادم این آستان باشم؟
دلخوشم من به محالات رضا...
میروم روبروی ضریح جای دنج همیشگی :اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له...
خانم کناری ام که صدای هق هقم را میشنود میگوید برای منم دعا کن...
نمیتوانم جوابش را بدهم سری تکان میدهم و ادامه زیارت نامه را میخوانم
دوباره میگوید برایم مخصوص دعا کن دلت شکسته برام دعا کن
او نمیداند دلم اینجا نمیشکند اینجا تازه دلم جوش میخورد
دلش میخواهد با من صحبت کند زیارتنامه را میبندم صورتم را خشک میکنم
از بچه سه روزه اش با قلب سوراخ میگوید که امام رئوف شفایش میدهد
از غده سرطانی داخل سینه اش میگوید که آمده برای واسطه گری حضرت سلطان،
میگوید توسل به این امام باعث شد دارو جواب دهد شنبه عازم تهرانم برای جواب نهایی ...
میگوید از آمل آمده پول برای هزینه زیارت نداشته اما ...
با پولی که از سال ۹۴ به کسی قرض داده و الان یادش آمده که بدهی اش را بدهد زائر میشود...
لبخندی میزنم میگویم این ها که چیزی نیست در برابر معجزات و مهربانی های این سلطان...قطره ایست از دریا...
این حرفم لبخند عمیقی بر صورتش مینشاند و تایید میکند حرف مرا
میگویم گاهی ما چیزهایی را دوست داریم و میخواهیم که به ضرر ماست و چیزهایی را دوست نداریم که به نفع ماست
سریع رو میکند به آقا و میگوید به زور نمیخواهم شفایم بدهی هرچه صلاح میدانی روزی ام کن
و باز هم آن جمله همیشگی:
چه دارد آنکس که تو را ندارد؟
پ.ن:حرم فقط تنهایی...
بسم الله الرحمن الرحیم
ماه رمضون سال ۹۷ بود
تی وی عید فطر رو اعلام کرد ...
ماهم خوشحال و شاد و خندان رفتیم نماز عید فطرو شیرینی و شربت و ...خوردیم
آمدیم خانه یکهو به ذهنم آمد بروم و یه سری به سایت مرجع تقلید بزنم
رفتن همانا عید نبودن از نظر مرجع همانا
به هرکسم که میگفتم میگفتن برو بابا مگه میشه همچین جیزی ماکه میخوریم قضاشم نمیگیریم
من به استادگفتم که قضیه اینجوریاس...
استاد خیلی تعجب کردند و گفتند یعنی شما اول نرفتی نظر مرجعتو ببینی و روزتو شکستی؟؟؟؟؟!!!!!
گفتم خوب آره وقتی تی وی اعلام کنه عیده دیگه...
مگه میشه ماه رو رویت کنند و برا یه عده عید باشه برا یه عده نه؟ مگه داریم؟مگه میشه؟
گفتند به هرحال شما تابع مرجعت هستی اگر به اعلم بودن ایشون ایمان داری باید عمل کنی
شماره استفتائات مرجعم رو دادند و گفتند به صورت پیامکی جواب میدن
بنده خدا استفتائات دلم براش میسوزه آخه استاد که نمیدونستن من انقدر بی جنبه ام یعنی کچل کردم استفتائات رو بخوام آب بخورم اول از استفتائات میپرسم خخخ
معلوم نیست چقدر باعث و بانی کسی که شماررو به من داده دعا میکنه:))
منم شماررو گذاشتم تا قشنگ به فیض برسن
نمونه ای از سوالات رو ببینید:
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از درجات تقوا این است که هر عملی از انسان سر بزند یا واجب باشد یا مستحب...
حتی مباح هم نباشد
چرخیدن من در این وبلاگ کدام است؟؟؟
وای برمن اگر هیچکدام از این ها نباشد
پ.ن۱: زمزمه این روزهام با بغض:
من یتیمم و یه ارباب میخوام
به روی پات کمی خواب میخوام
ساقی کوثری بابا علی
من زدستات می ناب میخوام
سالگرد دومین سال فراق حریمش نزدیک است و دلم را فقط خودش میتواند آرام کند
#دلتنگ بابا علی
پ.ن۲: روز شماری میکنم جمعه بیاد برم مشهد روبروی گنبد اینو بخونم:
"زحمت مستی ام به گردن کیست
جز تو که عاشق شراب تو ام؟
ساقی این قدر مهربان و رئوف؟
با مرامی رضا،خراب تو ام!
شک ندارم که دوستم داری
گرچه من مایه ی عذاب تو ام
خودمانیم،بس که آقایی!
بعد مرگم سه بار می آیی
تا که زیر لحد بفهمم،در
سایه ی لطف بی حساب تو ام
پ.ن۳:به نظرتون استخاره با نرم افزار یا اینترنتی درسته؟؟
پ.ن۴:سر از پا نمیشناسم میلاد بی بی جان ، بهترین روز برای دختر بی بی هست:))))
بسم الله الرحمن الرحیم
رفته بودیم یه پاساژ برای خرید...
موقع نماز رفتیم نماز خونه...
نمازمو که خوندم دیدم یه خانومه داره نهایت سعیشو میکنه که شلوارشو که ازون کشی هابود تا نوک انگشت شصت پاش بکشه بنده خدا جوراباش ازاونایی بود که فقط کف دارند و رو ندارند...بعد ازاینکه موفق شد ، نمازش رو خوند و دوباره شلوار رو به حالت اول برگردوند
خواستم برم روشنش کنم بگم عزیز من واسه نماز اگر نامحرم نباشه لازم نیست روی پاتو بپوشونی ولی واسه بیرون که کرور کرور نامحرمه باید بپوشونی
اما به قیافش میخورد اعصاب مصاب نداره و گفتم لابد میدونه و یه چیزی شنیده که پاشو موقع نماز میپوشونه یعنی نمیدونه واسه نامحرمم باید بپوشونه؟
براهمون بی خیال شدم ولی واقعا ماذا فازا؟؟؟
با این اوصافی که میگید قطعا این حس ناخرسندی از همین جمع ها ...