بسم الله الرحمن الرحیم
یک نفر بازبان و رفتارش بر دلم زخم میزند آنقدر دلم میشکند که چند دقیقه بی اختیار اشک میریزم هرچه سعی میکنم جلو این اشک های مزخرف(که حالم اخیرا ازاین جنس اشک ها بهم میخورد) راکه باعث سردرد با زبان روزه میشود بگیرم،نمیشود
در دلم حس بدآمدن و دوست نداشتن آن شخص ایجاد میشود دلم میخواهدمثل سابق به خدا بگویم ببین ببین نمیذارن بندگی کنم ببین حالِ خوشمو ازم میگیرن...
(دختر بی بی سابق در این موارد هی حرص میخورد و در خودش میریزدبرای خودش غصه الکی درست میکند)
سریع یاد ماجرای مالکِ دل ها می افتم که مردی بازاری کلوخی به سمتش پرت میکند و به او توهین میکند وقتی دوستش میگوید وای برتو او فرمانده لشکر علی ابن ابیطالب است
میترسد و دنبالش را میگیرد میبیند مالک از مسجد بیرون آمده به دست و پایش می افتد مالک میگوید چه شده؟
عرض میکند مرا ببخش مرا عفو گفت
مالک میگویدهرگز ترس و وحشت به خود راه مده ! به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم مگر این که درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم که تو را به راه راست هدایت نماید
چرا من با این اشک هایی که میتواند از سر حال خوب و حب پرودگار بریزد به روح خودم آسیب بزنم چرا خودم را از حال خوب محروم کنم؟
برایش طلب مغفرت میکنم و میگویم خدایا من کی باشم که نبخشم من کی باشم که شکایت کنم من کی باشم که بدم بیاد
همانجا شیرینی اش را میچشم قلبم آرام میشود اشک ها جنس دیگری است و توام با لبخند است
الحمدلله...
+هرجای دعای ابو حمزه را که میخوانم دلم میخواهد از شدت زیبایی جملات و تعبیرات از شوق جان دهم انگار حرف ته ته دلت را که بلد نیستی برزبان بیاوری میزند
و ما انا یا رب و ما خطری هبنی بفضلک و تصدق علی بعفوک
من چه هستم ای پروردگارم؟و اهمیت من چیست؟به عفوت مرا ببخش و به گذشتت برمن صدقه ببخش