اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

هم زیستی مسالمت آمیز

بسم الله الرحمن الرحیم

 این پست را برادران نخوانند بهتر است ، از خاطراتم برای خواهران نوشته ام:)


هم زیستی گفتم یاد کتاب زیست دوران دبیرستان افتادم...وااای که چقدر من زیست رو همچنان دوست دارم

خب بریم کشک خودمونو بسابیم

از ترم یک تا ترم هشت دانشگاه توی خوابگاه باهم بودیم رشته هامون متفاوت عقاید مذهبی مون متفاوت ظاهرمون متفاوت اخلاقامون متفاوت ولی قلب هامون به هم نزدیک...بقیه اتاق ها جابه جایی زیاد داشتند ولی ما تا آخر باهم تفاهم داشتیم.یه خلاصه از هرکدوم بهتون بدم(اسم ها واقعی نیست)

مریم:مامان اتاقمون بود انقدر که کد بانو بود برامون غذا درست میکرد اتاقو جارو میکرد برامون میوه پوست میکند...بسیار با ادب ، فقط خیلی حساس بود و زیادی اهل موسیقی و فیلم هندی اصلا مریمو با فیلم هندی هاش میشناختن

پرستو:با گوشی انس خاصی داشت حرف های رکیک که تا حالا نشنیده بودیم رو کلا پرستو به کار میبرد و باعث به شوک رفتن من تا لحظاتی میشد.که با تکان دادن توسط دوستان دوباره به حالت طبیعی برمیگشتم.حتی لحظه ای بدون آرایش بیرون نمیرفت.اعتقادات مذهبی اصلا نداشت.خیلی مهربون و احساساتی.نقطه اشترک من باهش سوتی دادن زیاد بود ولی بازم به پای من نمیرسید

ملیحه:یه بچه درس خون با روابط اجتماعی بالا  فقط یه مقدار دستور میداد ونمیتونستی ازش درخواستی داشته باشی.معمولا هم نمیومد بیرون.بیشتر در مسیر دانشگاه و خوابگاه رویت میشد

نفیسه:اعصاب مصاب نداشت اگر باهش بحث میکردی به طور کاملا غیر منطقی قانع نمیشدو حرف خودش رو به کرسی میشوند همیشه با سحر بحث میکردند.اما بچه با حالی بود

سحر:دست و دلباز مهربون دوست واقعی پر انرژی فقط خیلی لجباز که من با اینهمه زبون و دلایل منطقی نمیتونستم نظرشو راجع به چیزی عوض کنم:))

منم که معرف حضورتون هستم

فقط تنها مشکلی که من بابقیه داشتم دعوا سر کولر و شوفاژ بود...همه بچه ها به شدت سرمایی من بیچاره به شدت گرمایی یادمه وقتی بچه ها نبودند یا کلاس داشتند میومدم در و پنجره رو میبستم یه ملافه وسط پهن میکردم کولرو هم نسبتا زیاد هر چی خوراکی هم بود می آوردم یه فیلم باحالم میذاشتم و بسی حال مینمودم اما وقتی از راه میرسیدند و میدیدند اتاق تبدیل به سیبری شده با دمپایی دنبالم میکردند 

تو زمستوناهم شوفاژو زیاد میکردند با سیوشرت میخوابیدند من لباس تابستونی داشتم همش میگفتم وااای چقد گرمه اون شوفاژو یه درجه کم کنید آخه

خیلی دوران خوبی بود از شب یلداها از جشن تولدا از شب چهارشنبه سوری (دست متعلق به  من نیست)و آتیش بازی از...

خیلی دلم براشون تنگ شده الان چند ماهه هیچکدومشون رو ندیدم

یادمه وقتی باهم میرفتیم دور دور موجبات خنده و شادی ملت رو فراهم میکردیم آخه به لحاظ ظاهر فیزیکی و ظاهر پوششی تفاوت های زیادی داشتیم

پرستو با قد ۱۸۰ و خیلی لاغر وتخت آرایش

نفیسه تپلو شدید با کمی آرایش

سحر قد کوتاه و ریزه میزه 

ملیحه هم مثل سحر به لحاظ ریزه میزه بودن

مریم بعد پرستو بلندترین قد رو داشت منم رتبه سوم بودم

من و مریم و ملیحه چادری بقیه مانتویی

پرستو خیلی به نحوه قرارگیری مون کنار هم حساس بود میگفت تروخدا منو اول نندازید که مثل دالتون ها میشیم می اومد وسطمون و توازن رو به هم میزد

یکی مارو میدید با خودش میگفت اینا هیچ سنخیتی باهم ندارند چه کاره هم میشن؟

هرکدوم یه ماجرایی دارند که توضیحش یه پست میشه شاید بعدا بنویسم

ودر آخر کلام امیرالمومنان نفسی و روحی لک الفداه:

«الفُرصَه تمُّر مرِّ السَحاب فانتَهِزوا فُرَصَ الخَیّر» 

برلب جوی نشین و گذر عمر ببین...


۰۰:۰۰
آلاء ..
۰۵ بهمن ۹۷ , ۰۰:۰۵
منم مثل مریم بودم
چهارشنبه سوری تو خوابگاه کبریت روشن کرده بودیم از روش میپریدیم یادش بخیر

پاسخ :

مریم مریم انقد دلم براش تنگ شده واسه دمنوشاش واسه وقتی از خواب بیدار میشدم میدیدم چایی برام ریخته واسه...هیییییی

عه ما هم کبیریت روشن کردیم ازروش پریدیم عکسشو گذاشتم :))
آلاء ..
۰۵ بهمن ۹۷ , ۰۰:۵۵
ماهم همینکار و کردیم دقیقا 
من از هیچی غذا درست میکردم😂

پاسخ :

چقد خوبه همه جا یه مامان باشه:))))
مریم غذای سلف نمیخورد ماکه میوندیم از سلف سیر بودیم بازم برامون لقمه میکرد که بخورین از گلوم پایین نمیره
آلاء ..
۰۵ بهمن ۹۷ , ۰۹:۵۸
خوابگاه ما خودگردان بود خودمون باید غذا درست میکردیم 
یه خوابگاهی داشتیم اول اشپزخونه زیر زمین بود اتاقا طبقه سوم😂😂😂
بچه ها حاضر بودن گشنبه بخوابن نرن پایین غذا درست کنن

پاسخ :

خب حق داشتن خواهر من:)
ما تو هر طبقه آشپز خونه داشتیم شام و نهارم سلف بهمون غذا میداد بازم بعضیا حوصله نداشتن برن سلف غذا میل کنن میدادن بقیه براشون بگیرن رو تخت در حال خوابیده غذا بخورن:)))
دیدم که میگم
اقلیما ...
۰۵ بهمن ۹۷ , ۱۱:۰۹
من از این خاطره ها دوست دارم،تازه داشتم میرفتم تخمه بیارم وسطش بخورم که دیدم تموم شد
لطفاً یکم وقتش رو بیشتر کنید
مرسی اه:))))

پاسخ :

خخخخخ
والا خواهر جان خیلی حرف بود برا نوشتن ولی دیدم همینم طولانی شد گفتم معلوم نیست کسی بخونه:))
چشم ان شاالله در خاطرات بعدی
سرباز کوچولو ...
۰۵ بهمن ۹۷ , ۱۲:۳۷
واااای خوشبحالتون من آرزومه برم خوابگاه خانواده محترم میگن یا دانشگاه نزدیک قبول شدی میری یا میری دانشگاه آزاد 

پاسخ :

خوابگاه خیییلی خوبه و من واقعا دلم تنگ شده ولی رفت و آمد ها پیرت میکنه اونم من که یسره در رفت و آمد بودم:))))
دانشگاه شهر خودتون هم خیلی مزیت ها داره ولی خوابگاه هم خوبه
اردیبهشت ..
۰۵ بهمن ۹۷ , ۱۴:۳۷
فکر کنم یه سوتی دادی.آخه آمنه نداشتیم تو اسامی :-)

پاسخ :

خخخخ
دمت گرم کلی خندیدم...
آره آمنه نداشتیم.
نه خوشم اومد آفرین
اردیبهشت ..
۰۵ بهمن ۹۷ , ۱۵:۰۹
:-):-)دمت خودتم گرم 

پاسخ :

😊😊😊
💕💕💕
🌺🌺🌺
سارا سماواتی منفرد
۰۵ بهمن ۹۷ , ۲۰:۲۹
عجب دورانی هست این دانشجویی به خصوص خوابگاهش 😉

پاسخ :

بلی دقیقا من عاشق فضای دانشجویی و دانشگاهم...و بیشتر خاطراتم از خوابگاه هست ...
هیییی روزگار دلم خیلی تنگ شده
ناشناس
۰۶ بهمن ۹۷ , ۱۷:۴۵
آخ
یادش بخیر

پاسخ :

عاقا من قاطی کردم شما کدوم ناشناسید؟
اون ناشناس چند وقت پیشا یا ناشناس اخیرا یا ناشناس خصوصی یا هیچکدوم؟؟؟
:))))
ناشناس
۰۷ بهمن ۹۷ , ۰۹:۰۹
من ناشناس دختر که باشی...
برای فرزندم۲
هستم.
از این به بعد اسممو میزارم ناشناس خانم
خوبه؟

پاسخ :

ای جانم ممنونم فرزندم که تکلیف منو مشخص کردی:)
آخه جدیدا جندین ناشناس پیدا شدن منم نمیدونم کی کیه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan