بسم رب الفاطمه الزهرا
گاهی از اینکه شما را مادر خطاب میکنم ازینکه هی خودم را به شما منسوب میکنم ازینکه با پررویی تمام اسم خودم را دختر بی بی گداشته ام ازین دست بالا گرفتن خودم ...میخواهم بمیرم،بمیرم بابت این جسارت
من از کجا؟دختری شما از کجا؟
من غبار قدم فضه تان هم نیستم مادر جان چه برسد به دختر شما!!!
وقتی به شما میاندیشم، از دستهای تهی خویش شرمسار میشوم و بغضی که هر از گاهی میهمان گلوی خشک و گرفتهام است، آرامآرام میشکند و بر پهنای صورت گنهکارم میلغزد و جاری میشود. یک دنیا قافله اشک و آه و ماتم! پس با همین شبنمهای دل گرفته وضوی عاشقی میکنم و به نام یگانه عالم و به یاد شما که نگین آفرینش تمام بانوان عالمید، نفس میکشم و باز زانوهای به زمین رسیده را میتکانم برای دویدنی دوباره...
دل داغدار من به تمام قامت به احترام شما میایستد و در زاویه اندیشههایش به شکیبایی شما فکر میکند و غم هایش برایش بی ارزش میشود.
پس چه زیبا ماردی مهربان برای پدر تنهایتان لقب گرفتید؛ که این مدال افتخاری بود که عجیب برازنده قامت و استقامت شما شد.
پس از آن میثاق سبز در میعادگاه عشق، عاشقی کردید ...با نان و نمک علی عاشقانه ساختید و علی را هزاران مرتبه شرمسار شکیبایی تان کردید.
شما دختر برگزیدهترین معشوقه خدا بودید اما در تمام گرسنگیها و خستگیها، لب جز به تسبیح و تقدیس ذات مقدس خداوند باز نفرمودید.
چه شقایقها واطلسیها و رازقیهایی به گلستان گل نشناس دنیا هدیه فرمودید که قصه پرپرشدنشان حدیثی است چون مثنوی یاس کبودتان که فعلاً در کنار زاویه ذهن من بماند تا بعد!
با مادر مادر گفتن ها کسی دخترشما نمیشود دختر باید شبیه مادر شود...
التماس دعا ای دار و ندار علی،ای بود ونبود حسن،ای مادر ارباب ما
با این اوصافی که میگید قطعا این حس ناخرسندی از همین جمع ها ...