اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

برای فرزندم

بسم الله الرحمن الرحیم

فرزندم نمیدانم کی قرار است خداوند تورا به من هدیه بدهد نمیدانم اصلا لیاقت مادر شدن دارم اصلا تورا به من میدهد یانه؟

فرزندم اما هنوز نیامده من بسیار بیقرار تو ام اما این احساساتم را فدای هدف بزرگم نمیکنم هنوز تورا تحویل نگرفته تو را دوباره به خودش هدیه میکنم

تورا وقف و نذر مهدی اش میکنم...

فرزندم مادرت نمیخواهد در مغزت چیزهایی را فرو کند و تو تقلید کنی اما بیا و دل به حقیقت بده و مادرت را رو سپید کن

فرزندم اگر مادر خوبی برایت نبودم این را مطمعن باشن که نام نیکویی از بهشت برایت انتخاب میکنم و تورا متبرک میکنم به این نام...

گاهی نام زیبایت را درفضای دلم صدا میکنم و دلم قنج میرود برای تو و صاحب نام زیبایت

فرزندم نمیدانم تاکی این فراق طول خواهد کشید اما من بی صبرانه منتظر آن روزی هستم که تورا درآغوشم بگیرم

فرزندم خداوند مهربان با وجود تو مرا به مقام مادری میرساند پس از تو ممنونم برای این واسطه گری

فرزندم برای سربازی مولا فرقی نمیکند دختر باشی یاپسر مادر همیشه تورا دوست دارد

فرزندم من مالک تو نیستم ، من تا 14 سالگی برای تربیتت تلاش میکنم از آن به بعد تو به عنوان انسانی کامل و بالغ خودت تصمیم خواهی گرفت و سرنوشتت را میسازی پس بندگی پیشه کن ،اما روی کمک و حمایت من میتوانی همیشه حساب کنی

فرزندم بنده باش بنده خوبی باش

فرزندم تو به واسطه من به تباری وصل میشوی که نور هستند وبهانه آفرینش متاسفانه مادرت نتوانست بار امانت را به دوش بکشد قرعه به نام تو افتاده تو امانتدار خوبی باش...

(جا داره ازهمه عزیزانی که در پست قبل به یاری من شتافتند تشکر ویژه به عمل بیارم دم همگی گرم ان شاءالله عاقبت بخیر بشید)


۰۰:۰۱

کمیل جان

بسم الله الرحمن الرحیم

کمیل جان   یادت هست وقتی به زیارتت آمده بودم نشستم و با تو از پدر حرف زدم

کمیل جان   دل من جمعه و شنبه نمیشناسد هروقت که حالم دلی میشود می آیم سراغ دعای کمیل

کمیل جان   تو چقدر عظمت داری که دعایی به وسعت دریا به تو آموخته شد

کمیل جان   به سراغ دعا که میروم تشنگی ام تمامی ندارد  همچون آب شوری است که هرچه مینوشم سیرآب نمیشوم

کمیل جان  من کمیل را برای ثواب نمیخوانم؛ میخوانم که پای درس پدر یاد بگیرم چگونه سخن بگویم

کمیل جان   سلام مرا به بابا برسان



۱۶:۱۳

بوی خوشَم آرزوست

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

میخواهم ازکسی برایتان بگویم که هم عاشق بود هم معشوق...

عشقش حقیقی بود به گونه ای که بوی خوشش را از فرسنگ ها فاصله استشمام میکرد ...

جالب تر آنکه معشوق هم بوی خوش او را استشمام میکرد...

مسلمان نبود ولی مسلمان بود...

بله درست حدس زدید از جناب اویس میگویم ...

اویس جان!تو که بودی ؟ چه کرده بودی ؟ که اینگونه رحمت للعالمین برایت بی قرار بود؟

راز این عاشقی چیست؟میشود مرا ذره ای از شراب عشقت بنوشانی؟میشود ازآن بویی که تورا راهی مدینه کرد به منی که حس بویایی ندارد بفهمانی؟

اویس جان تو اسماعیلت را ذبح کردی معشوق ندیده از مدینه باز گشتی وبرای همیشه معشوق معشوق گشتی...

من چگونه اسماعیل هایم را ذبح کنم که همچون تو در آغوش معشوقم آرام گیرم؟دستان خالی از عشق ولی مدعی ام را بگیر و در دستان معشوقمان بگزار

خواهرانه:پیشنهاد میکنم انیمیشن بوی خوش مدینه را ببینید اگر بارانی نشدید بیایید و مرا فحش دهید خخخ


۰۰:۰۲

آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم

بسم الله الرحمن الرحیم

خواستم داغی مایعی را امتحان کنم...انگشت کوچکم را در درون مایع فرو بردم ...

انگار کل بدنم شعله ور شد پوست انگشتم به سرعت برگشت سوخت سوخت بوی سوختنش را حس کردم

پیاله آبی آوردم و انگشتم را درونش قرار دادم حتی لحظه ای نمیتوانستم انگشت را از آب سرد درون پیاله بیرون بیاورم هر جا که میرفتم پیاله همراهم

به یاد آتشی افتادم که حرارتش چند برابر حرارت آتش های این دنیاست به یاد آیات بیم دهنده به یاد ریگ های داغ و وعده های خداوند

با پروردگار عالم سخن گفتم که پروردگارا من ضعیف چطور طاقت بیاورم منی که تحمل سوختن یک انگشت را ندارم چطور تاب آن آتش های عظیم را بیاورم؟

دیدم بهترین سخن در این حالت مناجاتی است که بابا علی ع به کمیل آموخت:


یَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِی وَ رِقَّةَ جِلْدِی وَ دِقَّةَ عَظْمِی‏ یَا مَنْ بَدَأَ خَلْقِی وَ ذِکْرِی وَ تَرْبِیَتِی وَ بِرِّی وَ تَغْذِیَتِی هَبْنِی لاِبْتِدَاءِ کَرَمِکَ وَ سَالِفِ بِرِّکَ بِی‏ یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ رَبِّی أَ تُرَاکَ مُعَذِّبِی بِنَارِکَ بَعْدَ تَوْحِیدِکَ‏ وَ بَعْدَ مَا انْطَوَى عَلَیْهِ قَلْبِی مِنْ مَعْرِفَتِکَ‏ وَ لَهِجَ بِهِ لِسَانِی مِنْ ذِکْرِکَ وَ اعْتَقَدَهُ ضَمِیرِی مِنْ حُبِّکَ‏ وَ بَعْدَ صِدْقِ اعْتِرَافِی وَ دُعَائِی خَاضِعاً لِرُبُوبِیَّتِکَ‏


پروردگارا! بر ناتوانى جسمم و نازکى پوستم و نرمى استخوانم رحم کن. اى که آغازگر آفرینش و یاد و پرورش و نیکى بر من و تغذیه ‏ام بوده ‏اى، اکنون مرا ببخش به همان کرم نخستت، و پیشینه احسانت بر من، اى خداى من و سرور و پروردگارم، آیا مرا به آتش دوزخ عذاب نمایى، پس از اقرار به یگانگی ات و پس از آنکه دلم از نور شناخت تو روشنى گرفت و زبانم در پرتو آن به ذکرت گویا گشت و پس از آنکه درونم از عشقت لبریز شد و پس از صداقت در اعتراف و درخواست خاضعانه ‏ام در برابر پروردگاری ات

بزرگواران:ملتمس دعایتان هستم...

۰۷:۳۲

خشکه مقدس

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی فیلم محمد رسول الله در سینماها اکران شده بود خیلی دوست داشتم برم و ببینم اما هرکس که رفته بود ودیده بود میگفت اونجوریام که فکر میکنی جالب نیست ارزش نداره نرو...اما من میگفتم میخوام برم ببینم ولی قسمت نشد تا اینکه فیلم اومد تو سینمای خانگی و باید خریداری میکردی...

خونه یکی از اقوام بودیم که دیدم دارن فیلمو و وقتی گذاشتند خیلی جذب فیلم شدم به نظر خیلیم قشنگ بود دستمال هامم کنارم(الان حتما میگین بابا توام که همش اشکت دم مشکته!خو چیکا کنم مگه دست خودمه؟)

وقتی حضرت ابوطالب رو دیدم دلم پدری شد دیگه داشتم منفجر میشدم از احساسات مثل همیشه بایه صدای منحصربه فرد موقع احساسی شدنم گفتم نباید صورت حضرت ابوطالب رو نشون میدادند ایشون کسی هستند که پدرِپدر هستند کسی با این عظمت که خداوند اون رو پدرِپدر قرار بده باید صورتشون رو نور نشون میدادند...تو یه حالی بودم که فقط باباعلی میدونه داشتم تو دلم قربون صدقه بابا علی جااااان میرفتم 

که یه نفر زد تو برجک ما و گفت:تو دیگه خیلی خشکه مقدسی...

منو میگین! دیگه از فاز در اومدم رفتم تو آمپاز

 دهان مبارک رو بستم و تا آخر فیلم برخلاف همیشه اظهار نظر نکردم و گذاشتم بقیه با خیال راحت فیلمشونو ببینن(چون معمولا خیلی وسط فیلم ها حرف میزنم و...)

۰۰:۰۱

خدا مهربونی کرده

بسم الله الرحمن الرحیم

بدون هیچ مناسبتی از طریق واسطه ای گلی برایم می آید به همراه عطر دوست داشتنی ام

از طریق همان کانالی که دوست دارم خداوند برایم محبت میفرستد...در برابر محبت نمیتوانم مقاومت کنم پرشی میزنم در بغلش که اگر قوی نبود ستون فقراتش میشکشت...اشک شوق جاری میشود از او تشکر میکنم

او میخندد ومیگوید باز احساساتی شدی؟

میگویم بله...

اما او نمیداند مهربانی اش ذره ای است از مهربانی خدا...او واسطه ایست برای این مهربانی و این اشک و تشکر در حقیقت برای آن خداییست که بنده ی ناچیز چون من را عاشقانه دوست دارد و لطف بی نهایتش را همواره ارزانی بندگان خطا کارش...

خداوندا تو با بدهایی چون من اینچنین میکنی پس با خوب هایت چه میکنی؟

(دیر عکس گرفتم گل پژمرده شده)


۱۶:۲۸

لیلی با من است

بسم الله الرحمن الرحیم

صحنه اول:

آقا مبارک است...

تبریک را از بنده ی عاصی از عاشقی دیوانه همچون من میپذیرید؟

اصلا من لیاقت دارم آغاز امامتتان را تبریک گویم لیاقت دارم دلم را آذین ببندم ؟

منی که نام شیعه و سادات را یدک میکشم ولی آنقدر بی لیاقتم آنقدر سیه رویم که نمیتوانم برای ظهورتان کاری کنم بماند قلب عزیزتان را هم به درد می آورم 

امروز کسی به من گفت تو از خودشونی هواتو دارن خیالت راحت...

با این جمله آتشی بر جانم افتاده که من اگر دین این نعمت را نتوانم ادا کنم اگر بار این امانت را که سیده هستم نتوانم به دوش کشم چه کنم؟قطعا راهی دوزخ میشوم

آقا جان چطور جواب بابا علی  جانمان را بدهم وقتی بیاید و بگوید دخترِبابا تو چرا برای مهدی ام برای دردانه فاطمه کاری نکردی؟چرا قلبش را جریحه دار میکردی؟

آنوقت چه خاکی بر سرم بریزم آنوقت چه خونی بگریم آنوقت چطور صورتم را متبرک کنم با خاک پای پدر؟

چه فایده دارد نفس کشیدن در این دنیا وقتی انقدر به درد نخورم حالم ازین منِ بد بهم میخورد کاش بمیرم که مایه ننگتان نباشم

صحنه دوم:

همیشه بعد از این حالات وارد حالی دیگر میشوم میدانم هرچقدر هم بد و کثیف باشم آنها بی نهایت کریم و بخشنده اند همواره پذیرا هستند وبه گداهای چون من نگین پادشاهی  میدهند...

حالم که جا می آید با خودم میگویم نباید خودم را بااین حرف هادورتر کنم...

دوباره میزنم به در پررویی...

اشک هایم را کنار میزنم لبخند مرموزانه میزنم و میگویم:

نه این دنیا همان دنیایی است که تو در آن نفس میکشی قدم برمیداری پس مایه ی افتخار است در همان جایی نفس میکشم که تو هم نفس میکشی

مایه ی افتخار است دردوره ای پا به این جهان گذاشته ام که ندیده عاشق شده ام 

من امام ندیده دلباخته ام ...همینکه لباس سربازی تان را(چادر)برسرم میکنم این یعنی نظر لطف...

اگر مرا نمیخواستید چرا پس شیعه به دنیا آمده ام چرا انقدر دم از شما میزنم؟باور نمیکنم باور نمیکنم بی حکمت باشد...(اعتماد به سقف دارم در حد لالیگا)

خودتان میفرمایید ما شیعیانمان را تنها نمیگذاریم ازآن نگاه های زهیر گونه ارباب به من هم میکنید تا به راه آیم؟؟

میروم و همه جا برق می اندازم و بساط شام شب عید رامهیا.لباس شب عید میپوشم و دستی به سر وصورت میکشم و عیدی آماده میکنم همانطور که در عید غدیر عیدی میدادم و خودم بیشتر ازهمه ذوق میکردم تصمیم میگیرم برای عید امامت مولایم عیدی دهم 

💓منم سرگشته حیرانت ای دوست ،کنم یکباره جان قربااااااانت ای دوست💓

برای تعجیل در ظهور مولایمان صلواتی عنایت فرمایید

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

بعدا نوشت:تف به ریا ولی گفتم بدونید دوتومن عیدی دادیم پنجا تومن کاسب شدیم😁



۱۷:۰۴

مملکت غریب

بسم الله الرحمن الرحیم
رفته بودیم یکی از شهر های شمال،کنار یک رودخانه وسط شهر که به دریا منتهی میشد...
بعد از لذت بردن از طبیعت و رودخانه احساس غربت کردم اصلا انگار نه انگار اینجا مملکت اسلامی خودمه یه نگاه که به اطراف انداختم دیدم تنها چادری منم علاوه براینکه هیچکس چادر نداره عده ای مانتو هم ندارند عده ای حتی بولوز هم ندارند و نیم آستین تنشونه حتی بعضی ها روسری هم نداشتند یه کلاه قد یه کف دست گذاشته بودند کف سرشون برای خالی نبودن عریضه...
این من بودم که بابقیه فرق داشتم(البته ظاهرمنظورمه شاید باطن و اعمال اونها خییییییلی بهتر از من باشه)...
یکهو چشمام برق زد دیدم یه مشت خانوم چادری اومدندانگار هم وطن هامو دیده باشم و ازغربت دراومده باشم باخودم گفتم الهی دورتون بگردم کجا بودین تا حالا؟؟؟
بعد دیدم چندتا آقای ریشو هم به اونا اضافه شدند و میز گذاشتندو بلندگو نصب کردند و ...
یه تواشیح باحال برای حضرت دلبر پخش شد بعد یکی ازهمون آقاها پشت میکروفن گفت ماجوونا هر سه شنبه اینجا جمع میشیم و میگیم آقاجان ما فراموشت نکردیم و دعا میکنیم برای ظهورت و نذرمیکنیم که زودتر قدم روی چشمانمان بگذاری...
بعد چندتا دختر بچه کوچولو چادری بین ملت پفیلا پخش کردند که روی بسته ها نوشته بود اللهم عجل لولیک الفرج،نذر ظهور...
حال غمگینم به شعف تبدیل شده بود...
به فکر فرو رفتم یاد این جمله افتادم که هر کاری بکنی برای ظهور مولایت بی فایده نیست هرکاری...
ای که دستت میرسد کاری بکن
تصمیم میگیرم برای مولایم به اندازه وسعم قدمی بردارم کاری کنم...حتی روزی به اندازه یک صلوات نذر ظهورش
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
۰۰:۰۱

برویم در آغوشش

بسم الله الرحمن الرحیم

چه کیفم کوک باشد چه کشتی هایم غرق شده باشد چه حال زیارت باشد چه حال زیارت نباشد چه احساس خوبی از آدم بودنم داشته باشم چه خودم را بدترین آدم دنیا و غرق گناه بدانم در هر حالتی خودم را به آغوشش میرسانم آغوشی که همیشه جایی برای همه هست ...

چه بهترین آدم دنیا باشی چه غرق در گناه...

اوگناه را نمیبیند یعنی نمیخواهد ببیند در هر صورت پذیرای توست شاهد سخنم این کلیپ است از استاد متفکر نابغه علیرضا پناهیان...

چه امامی!چه پناهی!چه سلطانی!

همه میدانند که چقدر امام رضایی ام ...حتی برادر کوچک 6 ساله ام میگوید آبجی تو عااااااشق حرمی،او نمیداند طبیب حال بدم رفیق حال خوشم همدم همیشگی ام حضرت سلطان است...

من بزرگ شده ی این حرمم،یادم می آید آنقدر کوچک بودم که روسری هم نداشتم کافی بود بدانم حرم میرویم دیگر سرازپا نمیشناختم مادرم یک گوشه مینشست و مشغول زیارت من کل حرم را متر میکردم و روی سنگ های مرمر سرسره بازی...مادر که می آمد و میگفت برویم فرار میکردم تا بیشتر در حرم بمانیم...

به قول علامه طباطبایی همه امامان لطف دارند همه شان رئوفند اما لطف و رافت این امام حسی است ظاهر است...

این سلطانی که خداوند ولی نعمتمان قرار داده فرزند عزیز بابایمان علی (ع)است بایدم همچون خودش باشد...

آییییییی مردم آیییییییی شیعیان نازتان را ارزان نفروشید که گران میخرد این سلطان...آییییییییی مردم دیگر ذره ای غم به دلتان راه ندهید که این سلطان طبیب است...آییییییی مردم این سلطان مهربان فقط آقای خوب هانیست آقای بدهایی مثل منم هست...بشتابید که آغوشش گشوده است برای همه مان...خودتان را ازین نعمت واسعه محروم نکنید سلطان منتظر ماست بیا تابرویم...

این کلیپ شرح حال منم هست

دعا کنید به خادمیش بپذیرتم

 



۱۷:۵۳

عاشقی که گذشت

بسم الله الرحمن الرحیم

دلم تنگ میشود برای سال گذشته حدودا همین روزها...چه عطشی داشتم برای یادگیری برای توانمند شدن برای خدمت برای عاشقی...

چه لذتی داشت ارتباط با مردم،وقتی میتوانستی قدمی برایشان برداری حتی بایک لبخند آرامشی بهشان هدیه دهی وقتی تورا مخزنی برای اسرار و درد ودل های خود میدانستند وقتی تورا میدیدند وباکوهی از سوال به سراغت می آمدند تا جایی میتوانستی پاسخ میدادی واگر هم نه بدو ن هیچ خجالتی میگفتی نمیدانم!وقتی تورا خانوم دکتر خطاب میکردند و توبرای هزارمین بار میگفتی عزیزم من دکتر نیستم!

وقتی مادری میانسال می آید و از پسرش که در حال جدایی از خانومش هست میگوید وتو دستانش را میفشاری واجازه میدهی خودش را تخلیه کند...

وقتی پیرمردی که 10 سال در کما بوده ولی اینقدر بامزه و خندان است که اگر جلو خودت را نگیری میروی و لپش را میکشی و میگویی تپل کی بودی تو؟وتا مدتی روحت را شاد میکند وهر وقت به یادش می افتی لبخندی برلبانت حک میشود...

گاهی اتفاقی می افتد که پس از گذشت یکسال وقتی به یادش می افتی هنوز آه میکشی،خانومی جوان می آیدبا چشمانی اشکبار دوبچه همراه ویک بچه درشکم ومیگوید شوهرش از خانه بیرونش کرده علتش را که میپرسی به شکمش نگاهی میکند و میگوید وضع مالی بدی داریم از عهده ی خرج خودمان هم بر نمی آییم همسرم معتاد است وکاری ندارد وقتی فهمید باردارم گفت به چه حقی باردار شده ای؟وقتی حق داری به خانه برگردی که بچه ای در کار نباشد،طاقتم طاق میشود ازاو بیشتر گریه ام میگیرد باید کسی مراآرام کند، رگ سیدی ام بالا میزند و میخواهم به اورژانس اجتماعی زنگ بزنم که نمیگذارند...

اعتماد به نفس زیادی داشتم اولین واکسن را من زدم قبل از زدن واکسن کلی قربان صدقه اش رفتم بغلش کردم بوسیدمش...

این تبدیل شده بود به عادتی که قبل از زدن واکسن کلی با بچه بازی میکردم گاهی دوستم می آمد و میگفت زوووود باش ملت منتظرن بعد به خودم می آمدم و کارم را میکردم...

گاهی مادر بچه تعجب میکرد کلی دوست میشدیم باهم...

وقتی برای اولین بار خواستم از کف پای بچه خون بگیرم چشمانم را بستم حمدی برایش خواندم که دردی احساس نکند...

ذلم ریش ریش شد دیگر این کار را نکردم...

در پایان دوره گوشی ام پر شده بود از عکس های نی نی های گوگولی مگولی

این نی نی که مشاهده میفرمایید بعد از زدن واکسن یه نگاهی به دستش کرد یه نگاه معصومانه به من و یه لبخند معلوم بود بچه صبوری هست

این آقا پسرم اینقدر که با هم دوست شده بودیم ول کن مانبود تا آبدار خونه دنبال ما اومد

بیشتر عکس ها از گوشی مفقود الاثر شدند...

یادش بخیر وگرامی


۱۱:۳۷

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan