بسم الله الرحمن الرحیم
به جای جمعه حضرت سلطان چهارشنبه که روز زیارتی اش است گدای رو سیاهش را به بارگاهش فرامیخواند...
در راه صورتم را به شیشه ماشین میچسبانم تا اشک هایم را کسی نبیند
انگشتانم دانه های تسبیح را حرکت میدهند
گریه ام از سر دلتنگی است
من چشم باز کرده ام خود را در حرم دیده ام زیبا ترین لحظات زندگی ام در حرم بوده
دلم طاقت دوری نمی آورد...
سلطان خودش میداند که کبوتر جلد حرمش هستم و از سر لطف بیکرانش دلتنگی ام را با آغوش مهربانی اش پاسخ میدهد
دلم میخواهد غرغر کنم ازین دوری و پابوسی های با فاصله اما نمیتوانم زبانم به شکایت باز نمیشود
ای کاش که من پیر شوم در بغلت
با دست تو زنجیر شوم در بغلت
وارد حرم میشوم چند دختر هم سن و سال خودم را میبینم با لباس سبز خادمی و پارچه ای که رویش نوشته خادمیار رضوی...
سیل دوباره صورتم را فرامیگیرد این پست را (کلیک کنید) یادتان هست ؟
باید برای خادمیار شدن به شهر دانشگاهی ام بروم و مدارک تحصیلی ام را بیاورم:((
هنوز فرصت آن نرسیده:((
یعنی میشود من به آرزوی دیرینه ام برسم میشود روزی خادم این آستان باشم؟
دلخوشم من به محالات رضا...
میروم روبروی ضریح جای دنج همیشگی :اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له...
خانم کناری ام که صدای هق هقم را میشنود میگوید برای منم دعا کن...
نمیتوانم جوابش را بدهم سری تکان میدهم و ادامه زیارت نامه را میخوانم
دوباره میگوید برایم مخصوص دعا کن دلت شکسته برام دعا کن
او نمیداند دلم اینجا نمیشکند اینجا تازه دلم جوش میخورد
دلش میخواهد با من صحبت کند زیارتنامه را میبندم صورتم را خشک میکنم
از بچه سه روزه اش با قلب سوراخ میگوید که امام رئوف شفایش میدهد
از غده سرطانی داخل سینه اش میگوید که آمده برای واسطه گری حضرت سلطان،
میگوید توسل به این امام باعث شد دارو جواب دهد شنبه عازم تهرانم برای جواب نهایی ...
میگوید از آمل آمده پول برای هزینه زیارت نداشته اما ...
با پولی که از سال ۹۴ به کسی قرض داده و الان یادش آمده که بدهی اش را بدهد زائر میشود...
لبخندی میزنم میگویم این ها که چیزی نیست در برابر معجزات و مهربانی های این سلطان...قطره ایست از دریا...
این حرفم لبخند عمیقی بر صورتش مینشاند و تایید میکند حرف مرا
میگویم گاهی ما چیزهایی را دوست داریم و میخواهیم که به ضرر ماست و چیزهایی را دوست نداریم که به نفع ماست
سریع رو میکند به آقا و میگوید به زور نمیخواهم شفایم بدهی هرچه صلاح میدانی روزی ام کن
و باز هم آن جمله همیشگی:
چه دارد آنکس که تو را ندارد؟
پ.ن:حرم فقط تنهایی...
با این اوصافی که میگید قطعا این حس ناخرسندی از همین جمع ها ...