اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

الحمدلله علی کل حال

بسم الله الرحمن الرحیم

آومده بود که باز حرف بزنه...

فقط گوش دادم به حرفاش حرفایی که تمومی نداشت حرفایی که از دخترش میزد دختری که اسمش فاطمه بود

دختری که با هزار امید میفرستش خونه بخت

و شوهرش انقدر عرصه رو بهش تنگ میکنه که خودکشی میکنه

والان این مادر تبدیل شده به یه مرده متحرک با یه پلاستیک پراز قرص و دارو

با فشار16...

وسط حرف زدن گاهی بلند میشد گاهی داد میزد یهو آروم میشد گریه میکرد اصلا حالش دست خودش نبود

گفتم یه چیزی بگم گوش میکنی؟برو پیش روانشناس

گفت برم که چی بشه؟بزار به درد خودم بمیرم

گفتم اگر نمیخوای با کسی حرف بزنی پس چرا میای پیش من؟

خب من نمیتونم قادر نیستم که برات کاری کنم جز گوش دادن و حرف هایی که شاید درست نباشه روانشناسم قادر نیست همه کارها دست خداست ولی خداوند اهل علم رو  واسطه ای قرار داده برای اینکه حالتو خوب کنی

تو الان فقط خودت نیستی مادر دوتا بچه دیگم هستی حق نداری با خودت اینکارو بکنی الان تو دوساله هزار بلا سرت اومده هزار قرص بهت دادن خوردی در حالی که ازون اول باید میرفتی پیش روانشناس باید میرفتی روانت رو درمان میکردی

نه اینکه روز درمیون دگزا بزنی و قرص زیر زبونی بخوری

گفت پیش کی برم؟

آدرس اوشون رونوشتم گفتم برو پیششون و مطمعن باش برات لازمه این همه پولی که پای متخصصای مختلف میریزی برو و یه بار برای روانت خرج کن..

 

خوشحال بودم شغل من جوری هست که با آدمای سالم سروکار دارم نه بیمار و رسالت من پیشگیری از بیماری هاست

به اینجای کار فکر نکرده بودم که مردم در به در دنبال کسی میگردن تا دردهاشون رو به اشتراک بذارن دربه در دنبال یه گوش هستند

وچقدر من ناتوانم برای این کار وچقدر من ضعیفم برای این کار

اینجوری فایده نداره باید قوی شم

 

+یه سررسید پیدا کردم که مخصوص دلنوشته های من بوده یکی از نوشته هاش مال زمانی بود که من ۲۰ ساله بودم موقعی که داشتم مینوشتم حالم خیلی وخیم بوده از قطرات اشکی که چکیده و نوع بیانم کاملا مشخصه ...

اما هرچه به وسط نوشته نزدیک تر شدم انگار آروم تر شدم و حالم بهتر شده برام جالب بود که چه راحت حالم خوب شده با چندتا جمله با چندتا آیه با چندتا اظهار عشق و اینکه خداهست اینکه تنها نیستم و تکیه گاهی مثل خداهست حالم خوب شده 

 من خیلی راحت تر اونی که فکرشو بکنید خوشحال میشم بدن من به کم ترین محبت ها واکنش نشون میده حتی محبتی که خودم برای خودم جور کنم 

اوشون گفتند باید حالت رو درونی خوب کنی باید درونی دنبال آرامش بگردی

و باپیداکردن این سررسید فهمیدم من اونقدرام بیرونی نیستم و میتونم خودم برای خودم آرامش سلب شده توسط دیگران رو برگردونم...من تونستم من میتونم

ان شاالله

۲۲:۵۴

یه چیز بامزه بگم؟

بسم الله الرحمن الرحیم

میرزاقاسمی دل پذیر :)

نه واقعا یه چیز با مزه بگم؟

صبح که حاضر میشدم برم سرکار یه جورابی رو برداشتم که خیلی دوسش میداشتم وقتی پوشیدم دیدم کف پام یه دوتا سیب زمینی ریز نمایانه

گفتم اشکالی نداره کی کف پای منو میبینه؟موقع نمازم که کسی نمیاد ولش کن خوبه

موقع نماز که شد رفتم نماز بخونم برای اولین بار در تاریخ کاریم همکارم اومد پشت من نماز بست

هیچی دیگه آبرو حیثتم بر باد رفت

برعکس همکارم منو یه آدم با کلاسی پیش خودش فرض میکنه همش به من تیکه کلاسو و اینا میدازه و همش میاد برا لباس و ...از من نظر میپرسه بچم نمدونه من تا آبمیوه صدا نده پاکتشو نمیندازم دور اگر ظرف میوه بیارن جلوم و تو میوه ها موز باشه صددرصد موز برمیدارم ومثل اون نازنازی های با کلاس نیستم که نه گوشت میخورن نه درست حسابی غذا بایه اشتهایی غذا میخورم که اگه طرف گرسنه هم نباشه گرسنه اش میشه و...

هرچی باکلاسی تا الان اندوخته بودم بر باد رف

باکلاسی هم به ما نیومده

معلوم نیست چقدر خندیده؟ای خدااااا....ولی بازم خداروشکر واسطه ای شدیم تا موجبات شادی مومنات رو فراهم کنیم

ولی خداییش اد همون روز که من جورابم پاره اس باید نماز بخونی؟

 

۰۸:۳۴

پریشان گویی 2

بسم الله الرحمن الرحیم

خنده ام میگیرد از کشمکش های بین دو تا از همکارانم.سرمسخره ترین مسائل از هم کینه شتری میگیرند و قضاوت اشتباه میکنند.جالب است بدانید اختلاف سنی شان مثل مادر و دختر است.حوصله من یکی که از رفتار بچه گانه و دور از مسلمانی و انسانیتشان سر رفته

 

+از من به همه خواهران معظمه و مکرمه نصیحت بیاین دست از یسری قرتی بازیا برداریم.واقعا خب که چی؟که چی بشه؟برای چی؟

بنده خودم ته ته قرتی بازی بودم تا اینکه سزای عمل خویش را به صورت کاملا دلخراشی دیدم.

عرضم به حضور مبارکتان که آنقدر ناخن هایم را بلند گذاشته بودم که باید قسم به جون بچه های نداشته ام میخوردم تا ملت (مثل خاله بزرگه) باور کنند اینا ناخن های خودم است

باید انگشتانم را از معرض دید مامان خانم قایم میکردم تا هی نگوید تیییش اونا چیه برو برو کوتاشون کن حالم بد شد.کلا داستان ها داشتم 

تا اینکه یک روز هنگامی که دیرم شده بود و بسیار عجله داشتم و زیپ چکمه ام را میبستم دیدم انگشت شصت دست راستم انگار تیر خورده و درد میکند در حد لالیگا نگاه که کردم دیدم ناخن پریده از وسط ودارد خون شر شر میکند.                                                    

از آن روز بود که توبه نمودم و همه ناخن هارا از ته برداشتم

در مورد موها هم همین مسئله وجود دارد.موهایی که دوساعت در حمام باید بشویی کلی آب و شامپو را حرام کنی تازه اول ماجراست باز بیا و طی مراحلی خشکشان کن و غریب به سه ساعت شانه کن و بباف اووووووه...کی بره این همه راهو؟

در حوصله من یکی که دیگر نمیگنجد الساعه قرار است بسپارمشان دست آرایشگر تا هم من نفسی بکشم هم آن شامپو و آب و برس و سشوار.والا

 

 

+این شب ها من با (شعر های )جناب حافظ می نوش جان میکنم و در حال مستی غرق در عشق میشوم.

جذابیت حافظ(شعرهای حافظ ) بیشتر از شعر و شاعری نوع نگاه عاشقانه اش و مسفر قرآن بودنش است.

شاید بعضی از تفسیر هایش در واقعیت درست نباشد اما آن نگاه لطیف و واقعا شاعرانه اش مرا دیوانه کرده.

 

 

+دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید

زینهار ای دوستان جان من و جان شما

 

+ قرار است هرچه خلقم از من خواست من برعکسش را عمل بنمایم.مثلا بعداز ظهرها باید حداقل 45دقیقه برورم پیاده روی ...

اصلا حسش نیست ولی با مشت ولگد هم که شده میروم... باید بروم

 

+آن فراز های وسط زیارت امین الله مدینه ی فاضله ای شده برای دل من ...اوستا کریم به ما فقیر فقرا هم ازین حالا بده قربونت برم

 

۱۰:۰۹

پریشان گویی

بسم الله الرحمن الرحیم

توی کارگاه مدرس گفت قد تا 25سالگی هم یک مقدار افزایش دارد

یادم آمد آخرین باری که قدم را اندازه گرفتم ترم یک دانشگاه بود آمدم و دوباره اندازه گرفتم 3سانتی متر قدم بلندتر شده است

حس ذوق مرگی خاصی در چشمانم موج میزند

خواستم شمارا هم درجریان بذارم شاید شما هم ذوق کنید

 

+وقتی در راه رفتن به کارگاه راننده به خانوم های همکار میگوید خانوم فلانی بی بی هستند ها وهمکار ها تعجب میکنند که چی؟بی بی؟یعنی چی؟

 

+برخلاف موج ها حرکت کردن هم کار جالبیست گاهی حرکت میکنم و چقدر حالم را خوب میکند.حیف که تنبلم

 

+منی که با درد خیلی خوب کنار می آیم و یادم نمی آید مسکن حتی خورده باشم مگر در موارد خاص و به زور ،میخواهم برای خودم دارویی تجویز کنم که دردهایم را مگر کمترکند ولی هنوز دو به شکم

 

+شاید باورتان نشود ولی به زور پنلم را بازمیکنم اخیرا ازینجا حس های بدی دریافت میکنم...عجیب است عجیب

 

+منی که عادت دارم نور گنبد به صورتم بتابد و دعا بخوانم دیشب از شدت سرما تشخیص دادم اگر لحظه ای دیگر نروم داخل حرم دماغم قندیل میبندد و درحالی که خشک شده می افتد.در حالی که انگشتانم منجمد بودند وارد رواق شدم یخم که باز شد باز تشخیص دادم اگر بیشتر بمانم دچار تصعید میشوم...

کلا با خودم درگیر بودم

 

+خوشحالم ازینکه وقتی میروم حرم زبان الکنم لال میشود از مشکلاتم بسیار کم با ایشان گفته ام.کلا در حرم معمولا خاموشم نطقم تازه بعداز حرم درمانی باز میشود.راستی اینبار هنگام سلام دادن حضرت را یابن الزهرا خطاب کردم.چرا تاکنون با این اسم دلربا صدایشان نکرده بودم؟

 

+استاد پناهیان میگفت نباید جلوی احساسات راگرفت میگفت فاطمه زهرا جلوی احساساتش را نمیگرفت.میگفت احساسی بودن یک ارزش است.

اما نکته اش در هدایت آن احساس است...

حالا درست است احساسات من خیلی بیخود است و سطحی و اصلا ارزش نیست ولی به این نتیجه رسیده ام پنهان کردن و فرو خوردنشان مثل سم است برای من

راستش را بخواهید از وقتی آن سخنرانی را گوش کرده ام احساس میکنم بهانه ای جور شده تا از عذاب وجدانم کم شود و با خیال راحت داد بزنم از احساساتم

 

+همان معضل اولیه سرکارم با شدت بیشتری باقیست.همه گفتند عادت میکنی عادی میشود ولی نه عادت کردم نه عادی شد روز به روز بدتر هم میشود.

بدون ذکر به هیچ بچه ای واکسن نزده ام (جهت آرامش خودم،بچه،مادر بچه)کلی با وی رفیق میشوم اعتمادش را که جلب میکنم و آرام میشود ناگهان سوزنی را تا عمق در عضله اش فرو میکنم.

حالم دارد ازین عمل بهم میخورد و قلبم دیگر جایی برای این نوع از خشونت را ندارد

 

+این وبلاگ با همه لوس بودنش در چند میلی متری ترکیده شدن است اما نترسید بادمجان بم آفت ندارد.خدا خییلی دوستتان دارد و اجازه ترکاندن اینجارا به امثالی چون من نمیدهد. :))

۲۱:۴۳

...

بسم رب الفاطمه الزهرا

سیاهپوش کرده ام هم ظاهرم را هم دلم را

راهی حرم رفیقم ...

میخواهم امشب تا صبح کنار سلطانم سراپا خاک شوم

میخواهم امشب تا صبح دستان خالی ام را کنار ضامن آهو به پیشگاهتان بلند کنم مگر نبینید تهی بودنش را

میخواهم امشب تا صبح  کنار امام رئوفم برای باباعلی جانم ، برای شما ضجه بزنم

میخواهم امشب تا صبح پا به پای صاحب عزایتان بیدار بمانم و اشک بریزم

میخواهم امشب تا صبح برای قلب مولای غریبم دعا بخوانم تا کمتر قلب مبارکش بسوزد

چندیست از شرم مادر خطابتان نمیکنم

اما نمیشود نمیتوانم دلم دارد میترکد نمیشود نمیتوانم دارم دق میکنم

امشب دوباره با زمزمه مادر مادر  دریای اشک میشوم

 

السلام علیک یا اماه یا جدتی ...

السلام علیک یا امام الرئوف...

 

اللهم بفاطمه و ابیها وبعلها وبنیها وسرالمستودع فیها عجل لولیک الفرج

 

 

 

۱۴:۲۸

نفس به سینه ام گرفته قرآن بخوان دلم گرفته

یا انیس من لا انیس له

ای کاش خنجر میکشیدند از دخترت سر میبریدند

.

.

.

چه میفهمم من از زهراوما ادراک ما زهرا

 

 

ف ا ط م ه

و امان از روزی که خدا به من فاطمه بده...

و سلام به روزی که خدا به من فاطمه بده...

به شیوه ی مادر مریم مقدس عمل خواهم کرد

قبل از اومدنش براش برنامه میریزم

 

۱۸:۲۹

این پست حاوی غرها و جفنگیات اینجانب میباشد وارزش خواندن ندارد:)

بسم الله الرحمن الرحیم

نمیدونم این حرصی که من این روز ها از دست خانوم دکتر میخورم واقعا ازون حرص های خالص و مخلص برای خداست یا نه؟

ولی واقعا لجمو داره در میاره...

یه مراجعه کننده داشتیم یواش به همکارم گفت من هپاتیت مثبتم .همکارم رنگش پرید نه فشارشو گرفت نه نبضشو یه جوری پیچوندش که بره

بهش گفتم عزیز دلم ما که تحصیل کرده های این مملکتیم نباید جوری رفتار کنیم که اون بنده خدا فکر کنه اووه چه بیماری وحشتناکی داره و هیچ جا نگه.خوب بود الان به ما نمیگفت و وقتی میفرستادیمش آزمایشگاه خانوم توسلی نیدل میشد و کلی داستان

ما که خوب میدونیم این جور بیماری ها از طریق ارتباط معمولی منتقل نمیشه این بیماری فقط از طریق خون و مخاطات بدن منتقل میشه و ما که هیچ وقت با خون در ارتباط نیستیم

اما دلش آروم نگرفت به خاطر وسواسی که داره رفت از خانوم دکتر پرسید راه های انتقالشو؟

خانوم دکترم گفت من نمیدونم!بزارید یه تماس بگیرم(با شوهردکترم)خبرشو میدم

که من در اون صحنه فقط میخواستم سرمو بکوبونم به دیوار.دم به دقیقه زنگ میزنه به شوهرش  و سوال میپرسه

یه بارم آزمایش مامانمو رفتم نشون دکتر بدم هنوز باز نکرده گفت منکه سردرنمیارم باید ببری پیش متخصص گفتم من خودم نگاه انداختم فقط میخوام بدونم الان نیاز به مصرف دارو هست یا فعلا نه؟که گفت نمیدونم

بارها شده جلو مریضا میاد از ما سوال میپرسه!و مریض ها دیگه پیشش نمیرن

تنها کاری که ایشون فقط در مرکز ما انجام میدن تجدید نسخه اس که همونم اگر جلد دارو رو نیارن نمینویسن

شده مریضو از یه مرکز دیگه تو این برفا فرستاده پیش ما برای یه فشار!!زورش اومده یه فشاری ازون بیچاره بگیره

مادر باردار رفته پیشش براش آزمایشاشو ننوشته گفته من نمیدونم برو بده خودشون!

یعنی کلا تو باغ نیست

بعد همین ایشون وقتی اومد تو اتلق ما دید عکس سردارو زدیم گفت احسنت احسنت چه کاری خوبی کردید ؟تو مرکز پایین فقط یه دونه رو در زدند ولی شما هم تو سالن زدید هم تو اتاق احسنت

آخه یکی نیست بهش بگه مسلمونی مگه به عکسه؟مگه سردار اینجوری بزرگ میشه؟مگه عکس سردارو بزنیم میشیم آدم خوبه؟نه عزیز من مسلمونی به اینه که مسئولیتی که به عهدت هستو درست انجام بدی متعهد باشی اززیر کار در نری اگه دیدی صلاحیت نداری بکشی کنار

 

میدونید من بیشتر از چی استرس دارم؟از شبایی که ایشون کشیک هستند و مریض بد حالی بیاد زیر دستشون

چند بار به چشم خودم دیدم که وقتی یه مریض که یکم حالش بده رو میبینه چقد استرس میگیره و چقدر به مریض استرس میده

ولی از حق نگذرم نکته ی مثبتی که درش میبینم اینه که شهامت نمیدونم گفتن رو داره وباز جای شکرش باقیه

 

+یعنی از وقتی فهمیدم روحانی کاروان کربلامون کاندید شده برای نماینده مجلس نمیدونم به کدوم طرف غش کنم

تو کانالش خودش رو استاد و پژوهشگر علوم انسانی معرفی کرده !!!

تو شعارهاش گفته مبارزه با اشرافیگری!!!

نگم براتون کاظمین که رفته بودیم همه مون داشتیم از غصه میمردیم که یک شب در کنار دو امام معصوم خیلی کمه نباید چشم روهم بزاریم که شاید این آخرین زیارت باشه

اما کاشف به عمل اومد حاجی به همراه یکی دوتا دیگه اونشب پیچوندن رفتن بغداد صفاسیتی

حتی یه بارم میکروفون دستشون نگرفتند تو اتوبوس به جاش یه پیرمرد سید نورانی حدیث میگفتند و شرح میدادند حدیث رو

حتی من بعدا فهمیدم نمازاشونم اشتباه میخونن

بعد از سفر که ماه رمضون بود یه روز حاجی زنگ زدند و گفتند ما افطاری میایم خونتون...تشریف آوردند و شب هم نموندند و رفتند و ما اونجا از ماشین حاجی فهمیدیم چقدر مایه دارن...یکی دوماه بعد زنگ زدند که بچه مون به دنیا اومده براش عقیقه گرفتیم تشریف بیارید...ماهم هلک هلک پاشدیم رفتیم.کجا؟با کلاس ترین و شیک ترین تالار شهر

حالا کیا اونجا بودن همه کله گنده ها وشخصیت های مثلا مذهبی فقط اون وسط ما خیلی معمولی بودیم .

خانوما از آقایون جدا بودن اما چه تفاخر و تجملی موج میزد منکه باورم نمیشد مثلا اون خانومه همسر امام جمعه فلان جاست تا آرنج النگو دستشون بود .

یادمه رفته بودیم مزار حر علیه السلام بعد من یه سوال از حاجی پرسیدم  که بلد نبودن و منو پیچوندن

بعد ایشون چجور میخواد بره مجلس و قانون گذاری کنه من نمیدونم!!

 

۰۸:۱۶

دیوانگی را عشق است،عشق دیوانگی است

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حافظ منو دیوانه کرده...

 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

                          

مرتبط است با آیه72 سوره احزاب:

«اِنّا عَرَضنا الاَمانَةَ علی السَّمواتِ و الارْضِ و الجبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنها وَ حَمَلَها الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظلُوما جَهولاً؛ بی گمان، ما امانت (تکلیف) را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، اما آن ها از برداشتن آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسانْ آن را به دوش کشید، راستی که او بسیار بیداد پیشه و نادان است.»

+آن جمله آخر را عشق است نادانی و دیوانگی را عشق است

+توضیحات بیشتر در مبحث جذاب قاعده امانت از سیدمحمد حسین عظیمی عزیز و بزرگوار(برنامه یاد خدا)

۲۲:۵۳

روسیاهیش برام موند

بسم الله الرحمن الرحیم

بهم گفت میای با فلانی و فلانی شهادت حضرت زهرا رو بریم قم؟

همسفرهایی که درنظر گرفته بود رو راحت نبودم باهاشون تعلل کردم و بهش فهموندم زیاد مایل نیستم

اما پشیمون شدم گفتم دهه فاطمیه کنار فاطمه معصومه سعادت میخواد.چه فرقی داره با کی بری؟خجالت بکش برو و رزق سالتو بگیر

مگر همیشه نمیگی فاطمیه شروع سالمه؟چرا انقدر بی احساسی؟

رفتم سایت خونه معلم رزرو کنم نوشته بود از25ام سایت باز میشه...

25ام بعد از نماز صبح رفتم هنوز باز نشده بود

ظهر که از سر کار اومدم بازم رفتم ظرفیت تکمیل شده بود!

ظرفیت فقط برای اون چند روز مد نظر من ، اون چند روز فاطمیه تکمیل شده بود

درحالی که من نیمه شعبان که قم ذرحال منفجر شدنه تونستم دقیقه نود یک روز حداقل رزرو کنم

فهمیدم اشکال کار رو...

تعلل من...محرومم کرد
برای من خانه معلم مهم نیست من تو حرمم میخوابم اما بخاطر همسفرهام فقط باید اونجا رزرو بشه که هم هزینه اش خیلی زیاد نشه هم مرتب و تمییز باشه
تعظیلی دیگه ای که تو تقویم دیدم 22بهمن بود

کاش بانو من رو ببخشند  کاش محرومم نکنند

کاش از چشمشون نیفتم

.

.

.

جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه تو

تا قم آورد دل شاه خراسان شده را

خونه شما و رفیق رئوف خونه امید منه

و خونه شما بیشتر از بوی رفیق بوی حضرت مادر رو میده

شفاعتم کنید ای دختر ولی خدا ای خواهر ولی خدا ای عمه ولی خدا

مثل شه راه بده آهوی گریان شده را...

۱۴:۲۶

حال نوشت

بسم الله القاصم الجبارین

با خودم  گفتم اگر انسان ها ارزش درد دل کردن داشتند علی از بی کسی بعد از فاطمه اش با چاه سخن نمیگفت

گفتم مثل همیشه مهر بردهانم مبزنم و سکوت میکنم و سکوتـــــــــــــــــــــــــــ

با خودم گفتم درس بگیر از زبانی که گشودی و تاوانی که دادی

در عمل انجام شده ای بالاجبار مجبور شدم با یک نفر از بندگان خدا حرف بزنم

خیلی سرد و کلی حرف زدم...آنقدر باهوش و ماهر بود که از زیر زبان من کلی چیز بکشد

آنقدر ماهرانه در همان بدو صحبت از طرف من حرف زد که واقعا در دلم بابت این مهارتش تحسینش کردم

حتی حالت های چهره ام را به خوبی موشکافی میکرد

با اینکه میفهمیدم در حال خام شدنم اما دوست داشتم به این خام شدن تن بدهم چرا که هرچه بیشتر جلو میرفتیم من احساس بهتری داشتم

سوال هایی که میپرسید جواب هایی که در نهایت صداقت بدون هیچ پنهان کاری میدادم همانند مورفینی قوی اثر میکرد

با سوال هایی که پرسید و جواب هایی که شنید راز هایی از من رو بازگو کرد که در دلم براش کف زدم

البته من به هیچ مورفین و مسکن و آرامبخشی وابسته نخواهم شد مقاومت بدنم اونقدر بالا رفته اونقدر روحم در اثر سوهان ها صیقل دیده که به هیچ چیز به هیچ کس جز خدای فاطمه امید نداره...

اما این اجبار به حکم الخیر فی ما وقع ....برایم خیر خواهد داشت ان شاالله

موقتا باید با مسکن های موقتی سرپا بمانم تا بهبودی زخم ها

لحطه شماری میکنم برای آن روز که زخم ها التیام پیدا کردند و دنیا خواب را به چشمان من نخواهد دید

ان الله مع الصابرین

.

.

.

صبور نیستم ولی حس میکنم دست های خدا رو که بنده ای گناهکار چون من رو به آغوش کشیده

همینطور که سیل زده های سیستان رو توی هوای سرد به آغوش کشیده

 

یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک

خداوندا چشم های مرا در این زمانه آخر در این موج فتنه ها و تزویر ها باز کن قلبم را استوار و محکم و مطمعن قرار بده

به من رحم کن

 

 

۲۲:۵۵

در جُستجوی عاشِقی

یَا مَــنْ بیـده کُــل مِفـتاح

السلام علیک فی آناء لیلک واطراف نهارک
Designed By Erfan Powered by Bayan